echo "\n"; ?>
Finding the extraordinary,
In the ordinary.
Chris Honeysett
این ماشینهایی که آرد برای نانواییها پخش میکنند موجودات جالبی هستند. مستقل از رنگ ذاتی ماشین، بعد چند ماه کار کردن همگی رنگشان سفید میشود و آدم خیال میکند که اصولاً بجای بنزین با آرد کار میکنند. همیشه سعی میکنم تصور کنم اگر یکیشان را بگیری و حسابی تکان دهی چند قرص نان میشود از آردشان درآورد.
قبول که روزنامه شرق روزنامهای متفاوت است و تلاش میکند اصول روزنامهنگاری روز جهان را در ایران پیاده کند و از این حرفها؛ ولی مجبور هستند هر چی عکس اعصابخردکن تصادف و استخوان دررفتگی و ... در مملکت است در صفحه اول بکوبند؟
قوه بصریمان شاکی شده است.
مرا شهری دهید پر از رمز و راز. میخواهم وجب به وجب آن را حفظ کنم. میخواهم قدم به قدم آن را از بر کنم. شهری نو.
امتحان ها حتي براي آمادهترين نيز وحشتناکاند، چرا که بزرگترين احمق ميتواند بيشتر از آني که هوشمندترين فرد بتواند پاسخ دهد، بپرسد.
چارلز کالب کولتون (ریاضیدان)
جادی
پاورچین پاورچین روی دیوار راه میرفت. با خونسردی تمام کوچه را زیر نظر داشت. لحظهای بدون هیچ دلیلی نشست و به پایین نگاه کرد. از دیوار پایین پرید، بدون کوچکترین صدایی. لای علفها دوید. همهجا را بو کشید. یک کرم خاکی پیدا کرد و آن قدر سر به سرش گذاشت تا گمش کرد. چراغ همشایه روشن شد. سعی کرد از زیر نور کنار برود. خیال نداشت کسی ببیندش. صدای افتادن یک حلبی توجهاش را جلب کرد. دوباره روی دیوار پرید.
گشت نیمهشب را دوباره از سر گرفت. گربه بیکار...
احساس میکنم در گودالی ناشی از انحنای فضا-مکان افتادهام. وای بر تو ای سیاهچاله...
او میاندیشید که میاندیشیدم که میاندیشید و من میاندیشیدم که میاندیشید که میاندیشیدم. هر دو به خطا رفته بودیم.
حسابی از حذف انگلیس خوشحال شدم. با اون چشمای چپشون...
این پشهها نمیشد برن همان جایی که زمستانها میرن؟
امروز به ما گفتند بیایید فارغالتحصیل شوید. رفتیم. گفتند این کلاه را بالا بیاندازید و فارغالتحصیل شوید. انداختیم و فارغالتحصیل شدیم.
شاید هورا.
گفت میفهمم. و اندیشید فهمیدن سعادت است.
«قبض جاذبه خود را پرداخت نکنيد.»
استامینوفن
به ما میگویند با خود حرف میزنیم.
میگویند با عکس روزنامه سلام علیک کردهایم.
میگویند غلط غولوط صحبت میفرماییم.
میگویند قبله را گم کردهایم.
میگویند دری وری زیاد میگوییم.
گویا چیزیمان شده است...
موشک هوا میکنیم. ماهواره هوا میکنیم. تصحیح مداری انجام میدهیم. تضعیف کانال تنظیم میکنیم. نسبت سیگنال به نویز بهبود میبخشیم.
پایانترم میدهیم.
استاد میدان و امواجی داریم بسیار متشخص و باوقار بنام دکتر کشتکار. آن روز رفته بودیم اتاقش برای رفع اشکال. اصولاً نفهمیدم چی پرسیدم و چی گفت. زیر میزش روی کاغذی به خط شکسته نوشته بود «چون زلف توام جانا در عین پريشانی». به آن نگاه میکردم.
بالاخره حوصله کردم این ستون وبلاگستان دست چپی را مرتب کنم.
پادشاه یکچشم شهر کوران؟ کوری و پادشاهی افتخار است.
هیچچیز خطرناکتر از کسی نیست که چون چند نفر قلمش را تأییدش کردهاند، خیال کند میتواند منتقد ادبی شود؛ هنوز در ابتدای راه هم نیست.
کاغذهایی که باد کف اتاق پخش میکند،
صدای قلقل کتری برای چای نیمهشب،
دزدگیری که بیوقت نعره میزند،
صدای بادی که از سکوت استفاده کرده و فریادش را به گوش میرساند،
بوق ممتد یک ماشین،
واق واق سگ ولگرد،
شب، نیمهشب...
این چند روز قبل که گذر زهره بود، از آنجا که اصولاً من وقتی کار زیاد دارم بهرهوری روزانهام سر به قلک میزند لای هزار و یک پایانترم رفتم رصدخانه دانشگاه تبریز از برای مشاهده گذر. بسیار باب میل بود و قدری از چشمی تلسکوپهای خارجیها زهره و خورشید را نگاه کردیم و مقادیری فرانسوی و هلندی و روس و ... دیدیم. دکتر عجبشیری، استاد اختر فیزیک را هم دیدیم. از فرانسه بلغور کردنش روشن شد که تحصیلکرده فرانسه تشریف دارند. دکتر حسینی رئیس دانشکده ما هم تحصیلکرده فرانسه است (یک سوسپتانس گفتنی دارد شنیدنی). از مقایسه این دو و چند استاد مشابه که میشناختم، نکته بامزهای که کشف کردم شباهت بین تحصیلکردههای فرانسه است. تمامشان بسیار خشن صحبت میکنند، حتماً مقام بالایی در دانشگاه دارند، با دستهایشان حرف میزنند و هارت و پورت حسابی دارند. در کنار اینها آدمهای به نسبت دوستداشتنیای هم هستند. البته مادامی که با ایشان واحد نداشته باشید.
«جهان سوم جايي است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب مي شود و هر کس بخواهد خانه اش آباد باشد، بايد در تخريب مملکتش بکوشد.»
محمد حسين پاپلي يزدي (استاد برجسته جغرافيا)
از بساط جادی
به شما قول میدهم لحظاتی بوده است که کنفسیوس حکیم هم کم آورده است.
وقتی کل ترم قل بخوری اینور اونور و در نهایت وسط امتحانات پایان ترم به پوچی برسی.
- که تو خیال کردی من به این راحتیها کنار میرم.
- خیال نکردم که مطمئنم.
- از کجا؟
- همین. داری بحث میکنی که بعد توجیه کنی که کنار بری. این روش توست.
- هرگز
- هارت پورت نکن. تو از آدمهای هستی که همیشه وسط کار کنار میری.
- یک مثال بزن.
- همین مورد
- من که هنوز کنار نرفتم.
- خواهی رفت.
- گناه نکرده و کتک خورده؟
- اهمیتی ندارد. به هر حالت چون قصد داری نیازی به صبر برای قصاص نیست.
- یعنی شما بهتر از ما، ما رو میشناسی؟ تکلیف اختیار و این اراجیف؟
- خارج از بحث است.
- چطور تو رئیس جلسه شدی؟
- چون تو لیاقتش رو نداشتی.
- همیشه همینطور بوده. هز جا موقعیتی برای اظهارفضل بوده، تو حاضر بودی.
- من رو متهم به فرصتطلبی میکنی؟
- البته به تحقیق
- چرا؟
- همین. از شک من استفاده میکنی و من را کنار میگذاری.
- اشکال از توست که شک میکنی.
- یعنی هرگز اجازه شک ندارم؟
- نه
- حرف مرد یکی است؟ در قرن چند هستیم؟
- بحث رو منحرف نکن.
- به نفعت نیست؟
- احمقانه است.
- تکلیف شک من چه؟
- خود دانی.
این نوشته سینا مطلبی را بخوانید.
من هنوز فکر میکنم دوم خرداد دستاوردهای زیادی داشته است و هنوز مصرانه دوم خردادی هستم. هنوز مأیوس نشدهام و هنوز به رئیس جمهورم افتخار میکنم. مهم نیست عقبمانده و محافظهکار و هزار کوفت و زهرمار دیگر بخوانندم. و افسوس میخورم که باز هم مشابه بسیار حرکتهای مردمی تاریخ این سرزمین، مردم زود سردمداران حرکت را تنها گذاشتند.
فکر میکنم هر چه سر این ملت بیاید حق است.
خیال میکنید آن دو هزار نفر داوطلب شهادت از خارج وارد شدهاند؟ از همین کوچهها هستند.
راه درازی آمدهایم ولی هنوز حتی قدم در راه اصلی نگذاشتهایم. خیال کردیم یکشبه میشود راه صد ساله پیمود.
«از تحريريه روزنامه كه بازديد مى كند از جوانى بچه ها و شورى كه در آنها جارى است به شعف مى آيد. پشت جلد كتابش از حضرت احديت، سلامتى، مسرت و پيشرفت آرزو و تاكيد مى كند كه در زندگى شكست وجود ندارد بلكه همواره تجربه است. مهدى فخارزاده بسان تهرانى هاى مذهبى قديم وقتى بناست صحت گفته هايش را اثبات كند، مى گويد: «به ائمه معصومين قسم.» عكس يادگارى اش را كنار در خروجى روزنامه كه مى گيرد اميدوار است براى مراسم كلنگ زنى «مدرسه وقفى پدرش» باز هم به تهران بيايد. ارادت او به پدر چنان است كه با وجود عزيمت خواهر و برادرهايش به آمريكا خانه خيابان لرزاده ميدان خراسان را همان طور حفظ كرده است: «من لذت مى برم كه بتوانم براى كسى كارى انجام دهم. واقعاً از اينكه بتوانم به ديگران كمك كنم لذت مى برم. تملق همه نمى كنم.» مهدى فخارزاده كمتر از پنج ساعت ديگر بايد مهرآباد را به مقصد نيويورك ترك كند. با خاطراتى از دومين سفرش به تهران ...«تصدقتان بروم بفرماييد.»
مصاحبه با مهدى فخارزاده، شرق
همیشه از پیرمردها، تجربههایشان، ادبیات گفتاریشان و از آرامششان لذت بردهام.
- فرزند آیا اعتقاد داری چشمها دریچههایی هستند که نور درونی انسان از آن بیرون میتابد؟
- بله پدر
- خوب پش اون عینک دودی رو از چشمات بردار بلکه عروس بخواد اون نور رو ببینه.
این اواخر ما از وضعیت مداری و موقعیتی زمین بسیار خشنود هستیم. هوای خوب، روزهای طولانی و سبز و غیره. بفرمایید زمین در همین جا دور خود بچرخد و این ور آن ور نرود.
از آنجا که جایی برای ابراز خشنودی پیدا نکردیم اینجا افاضات کردیم.
امروز شخصیتی در یک حرکت پائولو کوئلیو سان فرمود: «بدون خیس شدن نمیتوانی شنا کنی.» حضار کف کردند و کف زدند. ما هم آروغ.
سر کلاس از زور بیکاری و یکنواختی صدای استاد حرکت یک مگس رو دنبال میکردم. حاضرم قسم بخورم اون وسط دقیقاً یک مربع رو تو هوا کشید.