echo "\n"; ?>
از عجايب روزگار يکي هم اينکه در متون انگليسي براي اثبات قضاياي رياضي و يا توضيح مسايل عباراتي چون «فرض ميکنيم» بکار ميرود و در متون فارسي «فرض کنيد». نوعي عدم صميميت ديده ميشود.
از سر بيکاري تصميم گرفتم تا اين افق بروم ببينم چه خبر است. رسيدم ديدم آسمان و زمين سر اينکه دست به مهره در شطرنج خطا است يا نه حسابي سرگرم بحث هستند.
آدم تا سني همه چيز را تجربه ميکند و همه چيز تازگي دارد، ولي بعد از سني که پسر آدم به سن و سال تو ميرسد ناخودآگاه آدم با خاطرههايش زندگي ميکند و همه چيز يادآور خاطراتش ميشود.
جناب ابوي
اين چند روزه به علت همسفر بودن زياد با ابوي نشست و برخاست داشتيم و گفتگوهاي بهيادماندنياي با هم داشتيم. حيف که اين فاصله بين پدر و پسر اين چنين در فرهنگ ما ريشه دارد و ميدانم روزي من هم با پسرم همين فاصله را خواهم داشت، چه بخواهم و چه نخواهم.
يک سري ترکيبهاي نوستالاژيک داريم. يکي از اينها ترکيب عينک و کتاب است، با نور خفيف ملايم بر روي عينک که روي کتاب قطور گذاشته شده است.
خاکي بودن بيش از حد خود نوعي خودبزرگبيني است.
جناب ابوي
هنوز نسبتاْ سرگردان هستم. ولي کم مانده که از اين بينظمي خلاص شوم.
امروز کنار پدال ترمز یک تکه برگ زرد و خشک پیدا کردم. انگار پاییز پیک فرستاده بود که آمدم. قدمش روی چشم.
ای جماعتی که ما را در این شهر می شناختید
من رفتم. نمی دانم بعد از این چه خواهم کرد، چه خواهد شد. آیا همهتان را با هم خواهم داشت و یا برخی را برای همیشه از دست خواهم داد. از کسانی که در این مدت رنجاندم عذر نمیخواهم چون به دریادلی آنان اعتقاد دارم که به این سادگی کین به دل نمیگیرند. از دراماتیکبازی و این قرتیبازیها هم هیچ خوشم نمیآید، فلذا ما از این مسایل گذشته خودمان را به درک میسپاریم.
پینوشت: این بالایی به جماعتی که ملتفت نشدند مربوط نیست و یک بیانیه درون دولتی میباشد.
نمیدانم از دست شترمرغ باید بیشتر عصبانی باشم و یا گراز و یا گوسفند؟ از دست شترمرغ که از ترس سر در خاک میکند، از دست گراز که احمقانه با تمام قوا به دشمن حمله میکند و یا گوسفند که اصلاً نمیفهمد خطر چیست...
زور میزنید نتیجه دو ماه جان کندن و تحقیق و کد نویسی را در عرض بیست دقیقه ارائه میکنید و بعد به قیافههای بز و نیمه بز و غیر بز شنوندگان نگاه میکنید و پیش خود میگویید به درک.
در صحنهای از فیلم «شکلات» دختر گریان از مادرش میپرسد: «مامان تو چرا مثل همه مادرهای دیگر کفش سیاه نمیپوشی؟»
یک جفت کفش قرمز، متفاوت بودن و غریبه بودن
زیباترین تجربههای زندگی نهفته در رویارویی با پررمز و رازترین پدیدههای طبیعت است... آنکه احساس هیجانی درباره این اسرار سر به مهر نداشته باشد یا آن را هیجانانگیزترین تجربه بشر نداند، بهتر از شمعی خاموش و روحی مرده نیست.
آلبرت انشتین
هر از گاهی کیف کردن از بابت مسایل به قول آقایان عقل کل سطحی هیچ ایرادی ندارد. حتی اگر عادت هم بشود. بگذار در مورد مقصود اصلی فلان فلسفه و نکبت زندگی و حال و هوای فلان آهنگ رسالهها بنویسند. اینجا هم دنیایی است.
چرا مردم در مورد ترافیک این همه حرف میزنند، غر میزنند؟ این جماعت به کجا میشتابند که ما نمیشتابیم؟ یا دنیا برای ما با دور کند میچرخد یا برای آنها با دور سریع.
زرنگی میکنید و شخصیتی را دور میزنید و در پایان برای اثبات اینکه کور خواندهای میفرستندت دقیقاً سراغ همان شخصیت. ادعا هم که طبعاً دارید.
گفته بودند، شنيده بوديم، نچشيده بوديم. دربدر خانه استيجاري نشويد. درگيريم.
قدم ميزد که فراموش کند. رسيد به جوي آب، از رويش پريد. رسيد به يک تويوتا، دورش زد. رسيد به يک کوه، خم شد، بلندش کرد و به دوردستها پرتابش کرد. رسيد به لانه مورچه، راهش را کج کرد. فراموشش نميشد. رسيد به آدمي تازه. دلش نخواست برود و ماند. فراموشش کرد.
سامورايي ميگفت ميتواني تمام عمر به اين شکوفهها خيره شوي و آن يک زندگي به هدر رفته نخواهد بود.سامورايي ميگفت ميتواني تمام عمر به اين شکوفهها خيره شوي و آن يک زندگي به هدر رفته نخواهد بود.
هنر این نیست که طرف مقابل را با افکار و اعتقاداتت تحت تأثیر قرار دهی؛ اگر بعد از توضیح پیشینه شکلگیری آنها چیزی ازشان ماند، آن وقت است که حرفی برای گفتن داری.
امروز یکی از این مینیبوسهای سبز نیروی انتظامی دیده شد که جلوی مرکز خریدی ایستاده بود و مطابق معمول هر کس که برمودا و امثالهم پوشیده بود سوارش میکردند. آدم وقتی در این مملکت زندگی میکند، هرچقدر هم تلاش کند بالاخره به زورگویی، تفتیش عقاید، نبود آزادی بیان و تحریم هر چه که وجه تمایز انسان و حیوان است عادت میکند. هنوز وقتی این صحنهها را میبینی عصبانی میشوی، داد و بیداد میکنی ولی حتی همان اعتراض هم از سر عادت است. عمق فاجعه را فراموش میکنی.
وقتی جلوی پنجرههای باریک و باند میایستم احساس میکنم در حال تماشای مقطعی از زندگی هستم و تمام جزئیات این مقطع را بیهیچ کوششی درک میکنم. وقتی در مقابل پنجرههای کوتاه و عریض میایستم فکر میکنم تمام جهان را در یک نگاه میتوانم چک کنم. ممکن است آن آسمانخراش با آن کاج بلند را رد کنم ولی حتماً کوههای دوردست و آسمان دودی را میبینم.
زمانی میرسد که جز رنجاندن یکدیگر کاری در حق هم انجام نمیدهیم. این لحظهای است که نمیدانم چه باید کرد. شاید دوری و شاید هم پیشروی و زمزمه «این نیز بگذرد».
درخت گردو بر خیابان سایه انداخته است. از جویکنار خیابان باریکهای از آب شرمگین میگذرد. بالای درخت کلاغی نشسته به سایه درخت خیره شده است. آن طرف خیابان یک بیامو نقرهای اسپرت پارک میکند و رانندهاش خندان عینک دودی را به صندلی کناری انداخته و پیاده میشود. دختری خوشاندام با پاهایی کشیده که دامن کوتاه به زحمت پوشاندهشان است، گریان، با گامهایی بلند از خیابان میگذرد. فروشنده شیشهی مغازه را برق میاندازد و همزمان ترانهای زمزمه میکند. برای کامل شدن تابلو پیرمردی هم کنار پیادهرو جایی که مزاحم عبور رهگذران نیست آرام و ساکت نشسته است و همراه من آدمها را مینگرد.
- خاطرهها بسیار زندهتر و حقیقیتر از کتابها هستند. برای اینکه خاطرهای داشته باشی باید زندگی کرده باشی، خوشحال شده باشی، زخمی شده باشی، رنجیده شده باشی.
- رنجیده شدن یک حقیقت است ولی تضمینی نیست که راه صحیح را برایت روشن کند.
- ولی نشان میدهند که زندگی کردهای و فکر میکنم هیچوقت اشتباه نکردن بسیار خستهکننده است.
- برای رسیدن به هدفها و آرمانها نیازی نیست پایین و به جامعه بروی. افکار تو و پیشینیان تو کافی است.
- کافی نیست. فقط پله اول است. انسان فقط عقل نیست و نیمی از آن را هرچقدر هم نادیده بیانگاری احساسات است. همین احساسات به تو خط میدهند و مرزهایی را برایت درمینوردند که عقل حتی جرأت دورخیز کردن برایشان ندارد.
وقتی تارهای صوتی آدم عصیان کنند و صدای آدم شبیه خشخش آخر نوار بشود و مادر گرامی آدم را قبل از سفر حسابی سپرده باشد به مامانبزرگش، خوب چندان تعجب برانگیز نخواهد بود اگر اطلاعات آدم در زمینه انواع اقسام تخمها و دمکردهها از جمله تخم ریحان و گلگاوزبان و چهارتخم و کلی کوفت دیگر که به زور به آدم میخورانند بالا برود.
یک ایمیل از حزب کمونیست کارگری - حکمتیست برایم آمده است. بنیانگذارش منصور حکمت است. بگذریم که هیچوقت برای من روشن نشدهاست که دخل کمونیسم به جامعه سنتی ایران چه بوده است و چرا اینهمه اصرار دارند کمونیسم را قابل پیادهسازی در ایران نشان دهند، این آقایان هنوز در خم کوچه رفیق فلانی و رفیق بهمانی ماندهاند.
شمال بودم، رفته بودیم اردوی فارغالتحصیلی. وداع پرخاطرهای با یک دوران بسیار شاد و بهیادماندنی بود.
«...آيا توجه كردهايد كه سعى بين صفا و مروه هفت بار است؟ آيا عنايت داريد كه هفت بار در هر مرحلهاى بايد شيطان را رجم كرد؟ آيا عنايت داريد هنگامى كه در نمازمان سر بر سجده مى گذاريم هفت موضعمان بايد بر زمين باشد؟ آيا هفت آسمان و زمين را شنيدهايد؟ آيا مىدانيد كه مومنين بر هفت درجهاند و مجموعاً داراى هفت خصلت عمدهاند؟ آيا عنايت داريد كه تعداد گناهان كبيره هفت است؟ ... پس از اين حرف ها و مقدمات آيا هيچ توجه كردهايد كه ما هم مجلس هفتم هستيم؟ … آيا حكمتى را در اين مشاهده نمى كنيم؟ آيا بى حساب و كتاب است؟ آيا لااقل براى ما پيامى بيدارگرانه ندارد؟ آيا همين كه گفتيم و علاقهمند شديم كه ما مجلس هفتمىها اكثراً نيروهاى ولايى هستيم و ديگر چيزى كم نداريم كافى است؟»
«...من ۴۵ سال نوكر آقا امام رضا(ع) بوده ام. به پاس اين نوكرى در مناقب وى جملاتى را مىخوانم... به «كلات» رفته بودم و آنجا از پيرمردى روستايى پرسيدم پدرجان از من چه مىخواهيد؟ پيرمرد ۸۰ ساله جواب داد هيچى نمىخواهم بحمدالله همه چيز داريم اما خون به دل آقا نكن. از پيرمرد بعدى كه پدر شهيد بود خواستهاش را پرسيدم او نيز جواب داد: اسلام را حفظ كن. اين پيرمرد زيرك از من خواستهاى سنگين را مطرح كرد و اى كاش از من جاده و راه مىخواست اما او درخواست مشكلى را مطرح كرد...»
این دو پاراگراف قسمتی از نطقهای پیش از دستور دو نماینده مجلس مملکت است. جالب آنکه هر دو در یک روز مسایل فوق را مطرح فرمودهاند. برادران آنروز در مجلس چه صفایی کردهاند. در ضمن چهارنعل به سوی دموکراسی و جامعه مدنی میشتابیم. مشکل کوچکی موجود است و آن اینکه فقط نود درصد جامعه با ما نیستند. متن کامل نطقها
- ببین، باورهای انسانها اکثراً بر اساس دیدگاههای غلط گذشتگان شکل میگیرد.
- یعنی مجبوری برای اینکه پول شام رو ندی اینهمه سفسطه کنی که این شیر نیست و خط است؟
دایی ابوی اعتقاد داشت دموکراسی در هر جامعه سنگرها را یکی یکی و به کندی فتح میکند؛ ولی پیشرفتهایی که از استقرار تدریجی دموکراسی به دست میآیند بسیار ماندگارتر هستند از آثار حرکتهای تند و تیزتری مانند انقلاب و جنگ.