echo "\n"; ?>
دیگر عادتمان شده است که مردانگی از دست رفته را پشت شاتهای سِک و سیگار برگهای قطور پنهان کنیم و عصرها در مردان دیوانه مدیسون زندگی کنیم.
Truth is always in exile.
Baal Shem Tov, 18th century rabbi
The worst pair of opposites is boredom and terror. Sometimes your life is a pendulum swing from one to the other. The sea is without a wrinkle. There is not a whisper of wind. The hours last forever. You are so bored you sink into a state of apathy close to a coma. Then the sea becomes rough and your emotions are whipped into a frenzy. Yet even these two opposites do not remain distinct. In your boredom there are elements of terror: you break down into tears; you are filled with dread; you scream; you deliberately hurt yourself. And in the grip of terror -- the worst storm -- you yet feel boredom, a deep weariness with it all.
Yann Martel, Life of Pi, Vintage Canada
شاید بدانید و شاید ندانید سه ماه است کبک و به طور خاص مونترال داد و هوار است. هر شب لشکرکشی دانشجویان و پلیس است و میزنند و میکوبند و قضیه چنان گره خورده که همه تویش ماندند. داستان (که پیشاپیش عرض کنم هم داستان بلند است و هم این متن) از آنجا شروع شد که دولت کبک به این نتیجه رسید از پس خرج دانشگاهها برنمیآید و باید شهریهها را زیاد کند و سه ماه دو سال پیش تصمیم گرفت شهریه را از دو هزار و صد دلار در سال برساند به سه هزار هفتصد دلار و قانون سه ماه پیش ابلاغ شد. کلاً شهریه دانشگاهها در کبک از همهی دیگر استانهای کانادا و ایالتهای آمریکا پایینتر است، حتی بعد از این افزایش. ولی این قضیه افزایش شهریه به مذاق دانشجوها هیچ خوش نیامد و قیام کردند.
اعتصابات و اعتراضات از دانشگاه لاوال در کبکسیتی شروع شد و به مونترال کشیده شد. کلاسها را تعطیل کردند و اکثر دانشگاههای شهر رفتند تو اعتصاب. دو دانشگاه فرانسویزبان اصلی شهر (دانشگاه مونترال و دانشگاه کبک شعبهی مونترال) که هنوز در اعتصاب هستند. دو دانشگاه انگلیسیزبان اصلی شهر (مکگیل و کنکوردیا) آن اوایل در اعتصابات بودند، ولی بیشتر من باب همراهی. آن اوایل یکی دو روز قرار بود دانشکده تعطیل باشد ولی خب دانشکده مهندسی که ملت خوش و خرم بودند. در مکگیل قضیه کمی بیخ پیدا کرد. بین کسانی که اعتصاب کرده بودند و آنها که میخواستند کلاسها برقرار باشد درگیری پیش آمد و حتی یک سری از متعصبین به زور ملت را از کلاس بیرون کردند و کار به پلیس کشید که بیاید داخل دانشگاه. از آن موقع دعواست که پلیس چرا آمد و غیره. البته الان دیگر مکگیل و کنکوردیا در اعتصاب عمومی نیستند و گمانم فقط چند دپارتمان علوم انسانی تعطیلند. کلاً نظر شخصی من این است که این شورش یک شورش فرانکوفونی (فرانسویزبانان) است و آنگلوفونها (انگلیسیزبانها) کاری بهش نداند، نشان به همین نشان دانشگاهها و محلههایی که میزبان اعتراضات هستند (محمد در کامنتها نظر برداشت متفاوتی ارائه کرده است.)
در حدوداً دو ماه اول اعتصابات دولت کل قضیه را نادیده گرفت. نه حرفی و نه مذاکرهای و نه عقبنشینی. دانشجوها هم تظاهراتشان را هی جدیتر کردند. یکبار رفتند اتوبان چهل را بستند، یک بار پل شامپلین که از شاهراههای جزیره مونترال و ساحل جنوبی است را بستند. آن قدر شلوغ کردند که یک سری مذاکرات بین دولت و نمایندگان سه گروه اصلی دانشجویی شروع شد. دولت حاضر بود کمکهای مالی را زیاد کند و بورسیهها و وامهای بلاعوض و غیره ولی دانشجوها حاضر به افزایش یک شاهیِ شهریه هم نبودند. تظاهرات هم پیچیدهتر میشد. بیشتر این تظاهرات در مرکز شهر بودند. پلیسها با اسب میآمدند و هیبت اسبهاشان دستکم نگارنده را حسابی میگرفت. بمب دود میزدند و کتک و غیره. یک بار وسط اغتشاش گیر افتادم و نمیشود گفت حلوا پخش میکردند. این اواسط یک دانشجو یک چشم از دست داد. فردای یکی از برخوردها در رادیو میشنیدم که رئیس پلیس میگفت دقیقاً چند تا بمب دود زدند و کجا و کجا چند نفر گرفتند.
این وسط یک گروه آنارشیست هم لای جمعیت بر خوردند و بانک و ماشین پلیس آتش زدند. کار بالا گرفت. همین حوالی زمانی وزیر علوم استعفا داد و دولت یک وزیر سرسختتر و به قولی مرغ طوفان آورد به جایش. اینجا دولت که مذاکراتش زیاد خوب پیش نمیرفت یک اشتباه تاکتیکی مرتکب شد. برداشت یک لایحهای به اسم لایحهی هفتاد و هشت در مجلس ملی کبک تصویب کرد که تظاهرات را محدود کند. این لایحه زدن ماسک حین تظاهرات را ممنوع میکرد و در ضمن مقرر میکرد اگر تظاهراتی قرار است با بالای پنجاه نفر انجام بشود، باید مسیر تظاهرات به طور کتبی به پلیس اطلاع داده شود (فقط اطلاع، نه کسب اجازه) (محمد در کامنتها یادآوری کرده پلیس میتواند مخالفت کند و مسیر دیگری را جایگرین کند و در ضمن مسؤولیت حوادت راهپیمایی بر عهدهی برگزار کنندگان است، حتی اگر خرابیها از طرف آنارشیستها باشد). دولت میگفت این طوری کسی نمیتواند پشت ماسک خودش را قایم کند و بانک آتش بزند. لایحه به مذاق ملت مونترال خوش نیامد. گفتند دولت حقوق شهروندی را نقض میکند و کار از دانشجویان فراتر رفت و یک سری از مردم عادی هم ریختند بیرون. نماد جنبش شد یک تکه پارچه قرمز (بهش میگویند مربع قرمز) که سنجاق میکنند به لباسشان. بعد از تصویب لایحه دستگیریها زیاد شدند و همان شب اول گمانم پانصد نفر را گرفتند. خوب هم با باتوم ملت را زدند، طوری که همه صدایشان از خشونت پلیس درآمد.
بعد نمیدانم از کجا قرار شد هر روز ساعت هشت تا هشت و ربع عصر هر کس یک قابلمه بردارد و برود جلوی خانهاش با قاشق بزند بهش و سر و صدا کند. البته این حرکت گویا در شیلی یک اعتراض ملی و مرسوم است. این جنگ قابلمهای دامنهاش فرار رفت و ملت با ماهیتابهها و قابلمههایشان راه افتادند در خیابانها. این قابلمهپیماییها در مرکز شهر و محله فرانسوینشین پلاتو بیشتر باب شدند. همه طور آدمی هم بینشان هم بود. صاحبخانهی من که یک خانم میانسال کبکی است بهم غر میزد چرا تو هم همراه ما نمیآیی اعتراض. همین یکی دو هفته قبل مذاکرات دانشجویان و دولت با شکست کامل تمام شد و هر دو گفتند با تمام قوا قرار است بجنگند. دانشجوها مطالباتشان را بالا هم بردند و به قراردادهای منابع طبیعی در شمال کبک هم حتی اعتراض دارند. دولت در رادیو و غیره آگهی میدهد که این افزایش هزینه معادل فقط پنجاه سنت در روز است و ول کنید بابا.
از طرفی مونترال شهر خوشی است و به تعداد موهای سر آدم تابستان فستیوال دارد و درآمد جدیای از جذب توریست دارد. الان وقت مسابقه فرمول یک است و فستیوال موسیقی فرانکوفولی. خب شلوغی به مذاق توریست زیاد خوش نمیآید. دانشجوها هم گفتند آبرویتان را میبریم. حالا لشکرکشی است. مسابقه فرمول یک چند فستیوال مانندی در چند خیابان مرکز شهر دارد که غرفه میدهند به شرکتهای ماشین و غیره و یک سکوی کنسرت شبانه میگذارند و توریست خر میکنند. معترضین هر شب تلاش کردند بروند خیابان کرسِنت را فتح کنند و پلیس خیلی جدی نگذاشت. اصلاً در تاکتیکهای متفرق کردن مردم خبره شدند. میآیند سر خیابانهای منتهی به مراکز سوقالجیشی میایستند و سپر انسانی درست میکنند. بعد تا معترضان راه دیگری پیدا میکنند میدوند میروند آن ور را میبندند. یک بازی موش و گربهای است خلاصه. شاهدان عینی به نگارنده گفتند آن وسط یک سری پلیس با موتور زدند وسط ملت و با ویراژ فراریشان دادند. حالا مجروحان کل این سه ماه پنج نفر نمیشوند و نگویید این که شد ایران. اینجا به این قضایا عادت ندارند زیاد و شلوغش میکنند. رئیس پلیس میگفت خب پلیس هم آدم است و اشتباه میکند و ما هم به شکایات رسیدگی میکنیم، العهده علی خودش.
کلیدیترین جنگ سر خود مسابقه فرمول یک بود. پلیس برداشت دستگیریهای پیشگیرانه انجام داد. یعنی از کسانی که میرفتند تماشای مسابقه اگر کسی ماسک داشت، فقط به همین دلیل دستگیرش کردند. خود معترضین میگویند هر کس مربع قرمز سنجاق کرده بود را گشتند و بهانه اگر پیدا میکردند دستگیرش میکردند. من فکر میکنم تقاش بعداً دربیاید و پلیس را بکشند دادگاه که این رسماً نقض حقوق شهروندی است. به هر حال خود مسابقه به خیر گذشت و خرابکاریای نشد. ولی به هر حال جو فستیوالی شهر نابود شده است. هر شب بدون استثنا در خیابانهای اصلی تظاهرات است، ماشینهای پلیس گلهای میروند مقابله. سه ماه است هلیکوپتر در آسمان میگردد. شبها هیچ تضمینی نیست بشود سواره راحت رسید به مقصد، چون کاملاً تصادفی راهپیمایی میکنند.
این وسط یک سری دلقک هم هستند. چون دانشجوها علیه دولت استانی هستند، طبیعی است که احزاب اپوزوسیون بروند طرفشان. این احزاب مخالف یکیشان حزب کبک است که طرفدار استقلال کبک است و طرف دانشجوها را گرفته. یک حزب استانی دیگری هم هست در این شهر که در مجلس فقط یک نماینده پر سر و صدا دارد به اسم امیر خدیر که ایرانی است. این حضرت چپ خودش را معرفی میکند ولی بیشتر یک پوپولیست تمام عیار است و من یکی را خیلی یاد احمدینژاد میاندازد. آدم محبوبی هم هست البته. آن موقع که به بوش لنگه کفش پرت کردند برداشت به یک دیواری یک عکس بزرگ بوش تکیه داد و از مطبوعات دعوت کرد و در مقابلشان لنگه کفش پرت کرد طرف رئیسجمهور مهمترین شریک تجاری مملکتش. حضرت اجل اکیداً هم طرفدار جدایی کبک از کانادا است. پایگاه رأیاش بین چپهای شهر است و بین ایرانیها محبوبیتی ندارد. خلاصه دلقکی است. دو سه باری که باهاش پیش آمد این ور آن ور صحبت کنم، هر بار کارمان به بحث و دعوا کشیده. حالا این حضرت دارد گلوی خودش را پاره میکند برای دانشجویان. آن روز برداشته در یکی از راهپیماییها جلوی پلیس سر و صدا کرده، آنها هم خیلی شیک آقای نماینده مجلس را دستگیر کردند و بستندش به میلهی اتوبوس و جریمه هم بعداً داد. آی دلم خنک شد. هممجلسیهایش هم (حتی از حزب کبک) گفتند یک نماینده باید دستکم خودش به قوانین احترام بگذارد، حتی اگر مخالفشان است. پنجشنبه هم دخترش نوزدهسالهاش را در خانه دستگیر کردند که در یکی از مذاکرات با دولت شیشه شکسته و در بستن پل شامپلین هم دخیل بوده. برای اینکه از بقیه زهر چشم بگیرند آخر هفته ولش نکردند و از بازداشتگاه بردندش زندان تا امروز دادگاهش تشکیل بشود.
حالا این که کل داستان به کجا ختم میشود معلوم نیست. یک سری اعتقاد دارند دولت دارد از این قضیه برای خودش سوءاستفاده میکند. لیبرالهای کبک از لحاظ سیاسی در وضع افتضاحی هستند و یقین انتخابات استانی امسال را به حزب کبک خواهند باخت. در ضمن یک دادگاه پر سر و صدایی در مورد فساد مالی لیبرالها بعد از دوندگیها بسیار بسیار زیاد راه افتاده که این دولت بسیار فاسد را به خاک سیاه بنشاند. البته فرق اختلاسهای اینجا با وطن در این است که ابعاد اختلاسهای اینها بسیار کمتر است ولی اینها باز شلوغش میکنند و حق هم البته دارند. خلاصه یک گروه میگویند دولت از طرفی میخواهد قبل از نتیجه دادگاه به بهانهی اینکه حریف دانشجوها نشده انتخابات را زودتر برگزار کند و از آبروریزی و ریزش رأی جلوگیری کند. یک گروه هم میگویند میخواهد ملت از شلوغیهای دانشجوها جان به لب بشوند و به جای حزب کبک طرفدار آنها، دوباره به لیبرالها در انتخابات رأی بدهند. منظور یک نفر هم حتی به نیت دولت خوشبین نیست.
کل این قضایا بر زندگی دست کم نگارنده اثر خاصی نگذاشته. شبها وقت برگشتن از مرکز شهر و دانشکده به سمت خانه (که وسط پلاتو در داد و بیداد قابلمهها است) مقدار مناسبی پلیس و تظاهر کنندههای بعضاً برهنه (این تاکتیک جدیدشان است که لخت بشوند) میبینم و میرسم خانه و آسه میروم و آسه میآیم. در جواب صاحبخانهام گفتم من اگر اهل مبارزه بودم میماندم مملکتم میجنگیدم.
دمنوشت: محمد در کامنتدانی، نوشته مفصلی در مورد اشتباهات نوشته فوق گذاشته. من اشتباهات را اصلاح کردم (البته توضیحات دقیقتر هر مورد را در خود کامنت میتوانید بخوانید). در ضمن در بند آخر کامنتش در مورد انگیزه دولت در بالا بردن شهریه و دلیل اصلی مخالفت دانشجوها مفصل توضیح داده که توصیه میشود. من خودم از این قسمتش دقیق خبر نداشتم. بابت اشتباهات هم عذر میخواهم چون بر شنیدههایم و آن چیزهایی که یادم بود در نوشته اتکا کرده بودم.
دمنوشت دوم: اتابک هم کامنت مفصلی برای این نوشته گذاشته و کمی از خشونت پلیس و دانشجویان حرف زده و خواندنش توصیه میشود.
یک مقدار به سر و وضع یادداشتهایی که این چند سال از سفرها نوشتم رسیدگی کردم. حاصل شده این صفحه که به عکسهایی که در فلیکر گذاشتهام هم راه دارد. این لینک را همیشه میشود در صفحهی دوم همینجا، در آرشیو موضوعی پیدا کرد. باقی عکسها هم دیر و زود دارند، سوخت و سوز ندارند.
- چرا هرگز از گذشته نمیگویی ناخدا؟
- بازگفتن، سوزاندن است.