echo "\n"; ?>
- خمیده پشت شدی ناخدا.
- حنجرهام خفه از شن است. موجها بر پشتم میشکنند. دریا بر سینهام سنگینی میکند.
- ناخدا، چرا دیگر به دریا باز نگشتی؟
- دریا حقیقت بود و حقیقت سخت بود. بندر اما خلافش بود، آرامش بود. عاقبت هر جویندهای بازگشت است.
-سختترین انتظارها کدام است ناخدا؟
- انتظار بندر
- سختیاش در چیست؟ نرسیدن؟
- در نماندن جانی برای انتظار کشیدن.
- دریا از چه میخروشد ناخدا؟
- میخروشد مگر فراموش کند چه بر او گذشته.
- کی آرام میگیرد؟
- آنگاه که خروشیدن را فراموش کند.
- از دریا بگو ناخدا.
- اگر سر جنگش داشته باشی، عاقبت از خشمش ویران شوی، در هم بشکنی. دریا صاحب است و تو زورق. از لطف آرامشش خوشنود شوی، بر تلاطم بیغرضاش صبور باشی و بر هر نفست شکرگزار.
- از آدمیان بگو ناخدا.
- به دریا رسیدند. از عظمتش در حیرت شدند. گفتند چنین شکوهی، درگاهی سزاوار خود خواهد. از فرسخها دورتر درختان قطور آوردند و استادکاران و بیست سال به کارشان گماشتند. بر کنارهی آب دروازهای بر پا شد به درازای پنجاه مرد و پهنای بیست اسب. کار که به پایان رسید، دروازه را گشودند و جشن گرفتند و امواج از میان و بیرون دروازه به ساحل میرسیدند و میخفتند. دریا عظیم بود و آدمیان حقیر و دروازهشان نیز.
- ناخدا، چرا تنها با دریا درد دل گویی؟
- چون تنها با دریا شود گفتن از آنچه دل خواهد، نه آنچه متسمع شنیدنش خواهد.
- ناخدا، از دریا چه دانستی؟
- که در میانهاش هر انتظاری جان بازد.
- چرا به زخمهای دستانت خیره میشوی ناخدا؟
- تا از یاد نبرم طاقتِ رنج، بیهوده است.
- چرا هرگز از گذشته نمیگویی ناخدا؟
- بازگفتن، سوزاندن است.
- هرگز به بندر بازنگشتی ناخدا؟
- هرگز.
- از چه روی؟
- هراس.
- هراس از چه؟
- که دیگر نخواهم به بندر بازگردم.
- ناخدا، یک هفته است دریغ از حتی نسیمی.
- سالها بود من میوزیدم، نه باد. نوبت اوست.
- با دریا از چه سر جنگ داری ناخدا؟
- از سر عهدی که بر او بود بیکران باشد و من سرگردان، که او صحرا باشد و من ساربان.
- مگر بر عهدش نایستاد؟
- ایستاد بیانصاف.
- لنگر را بالا کشیدید؟
- در صحرا لنگر نمیاندازند ناخدا.
- ملوانان آمادهاند؟
- از تشنگی هلاک شدند.
- بادبانها را برافراشتید؟
- به طمع کدام باد؟
- خواهد وزید. نسیمی ملایم بشارتم میدهد.
- کدام نسیم؟ از کدام سو؟
- از شرق، از شرق میوزد.
- صحیح است؛ در میخانه را باز گذاشتهاند. به سلامتی ناخدا.
- به کدام طرف ناخدا؟
- به طرف افق ملوان.
از پشتسر طوفان شن نزدیک میشود. ناخدا تا دوردست فقط شن میبیند و شن، دستور میدهد لنگر نفتکش را بالا بکشند. زیر لب میگوید بین شن و آب هیچ تفاوتی نیست.