\n"; ?> میرزا پیکوفسکی

صبح دوشنبه ایستاده‌ام. آخر هفته به نظر همین فردا می‌آید. سال نو همین چند دقیقه بعد است. چشم ببندم بهار و و پاییز و سی سالگی و چهل سالگی. به جایش آن کس که آن سوی میز نشسته هزار فرسنگ دور است. صدایی که از لای سیم‌ها می‌رسد از دنیایی دیگر است. درخت آن طرف خیابان یک اقیانوس دور است. در میانم فاصله‌ای ناپیمودنی باز شده است.


عینکم را می‌زنم به چشم. رفته‌ای.


«... پس خدای عز و جل خبر داد موسی را از حال قومش گفت: سامری گوساله‌ای ساخت از زر، و قوم تو برگشتند و گوساله‌پرست شدند، و او را سجده بردند. موسی از این سخن تافته شد و گفت: یا رب اگر سامری گوساله‌ای ساخت از زر، آواز در او کی نهاد و کی بیرون آورد؟ این همه فتنه از توست. بی‌راه کنی آن را که خواهی و راه‌نمایی آن را که خواهی...»
ترجمه‌ی تفسیر طبری، تصحیح حبیب یغمایی، نشر توس


این شب‌ها از تمام عاشقانه‌ها چیزی به یادگار برمی‌داری، برای گوشه‌های تنهایی خودت، برای سال‌های دور و نزدیک. به خیال زنده‌ام، به آرزو شب را به روز، روز را به شب می‌رسانم؛ میان گریختن و سوختن و هر چه در میان ما بود یا نبود ره گم‌کرده. چه سود اگر زمین را به عرش رساندم، عرش را به زمین، دل را به درگاه. می‌گویی زندگی هنوز در جریان است، می‌گویم بگذار نباشد. زیر غم نوای عود به تماشای ستاره‌ها و بادهای سپید نشسته‌ام. آسمان را شاهد می‌گیرم و دریاهای بی‌کران را، گندم‌زارهای بی‌انتها و دره‌های بادخیز را؛ بی تو، بگذار نباشد.


- هرگز به بندر بازنگشتی ناخدا؟
- هرگز.
- از چه روی؟
- هراس.
- هراس از چه؟
- که دیگر نخواهم به بندر بازگردم.


اصولاً فلیکر من نسبت به وبلاگ یک وقفه یک‌ساله دارد. این اواخر از بین عکس‌های غرناطه و الحمراء بیست و خرده‌ای تا را گذاشتم اینجا. خود سفرنامه هم اینجا بود.


باد نیلگون آرام دور تن درخت گردید و از روی شانه‌هایش پرسید «پاییز آمده؟» شنید «امروز رسید.» نیلگون باز پرسید «برگ‌هایت ریختند؟» شنید «بی سر و صدا روی زمین جاودانه شدند.» از بلند‌ترین شاخه بالا رفت «دلت نمی‌گیرد برگ‌هایت ریخته‌اند؟» شنید «می‌گیرد.» روی دستان درخت آرام گرفت «سکوت‌شان را چگونه تاب می‌آوری؟» بر روی دریاچه‌ی خواب‌رفته، نزدیک آب یک‌دست ابر بود. اینجا و آنجا از بین ابرها، آسمان کبود دیده می‌شد. هوا رو به تاریکی بود. هیچ جزئی از زمین و آسمان شتابی نداشت. مدت‌ها خاموش بر کنار آب ایستاد و گذاشت باد از موهایش بگذرد. به تک درخت‌های دوردست دشت اشاره کرد و گفت «بر شانه‌ی آنان تکیه می‌کنم.»


صفحه‌ی اول