\n"; ?> میرزا پیکوفسکی

گویا نزولات آسمانی در انتظار آن هستند که ما برویم کارواش و بلافاصله فردا صبح ببارند.
مقادیری دچار کوتاهی دیوار شده ایم.


لای خرت و پرت‌های می‌چرخیدم. برای هزارمین بار چند سطری را خواندم که دکتر سروش نوشته بود برای محسن سازگارا، وقتی در اعتصاب غذا بود و «بیم جانش می‌رفت» که به قول مسعود بهنود: « اگر نخوانده ايد بازش بخوانيد، ارزشی است که کلمه در زبان فارسی دارد و زمزمه کردنی است.»

«کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامري بشکن
محسن عزيز،
استواري‌ات اسطوره است؛ صلابت تو، سنگ خارا را خوار کرده است؛ پرده تزوير را سوختي و بيش از اين خود را مسوز. پنجه استبداد را شکستي، اعتصابت هم بشکن و دل دوستان را مشکن!...»


«...فاوست مورنائو در حالی که کتاب مرا نشان می‌داد گفت: شما چون می‌دانستید چنین روزی در پیش است به خیال خود دست پیش گرفته‌اید و برای انحراف اذهان نامه اعمالتان را پیشاپیش و به صورتی که مایل بوده‌اید نوشته‌اید، نه آنطور که واقعاً بوده.
گفتم: می‌بخشید، این محاکمه است یا بحث تئوری‌های نقد ادبی؟
بغل‌دستی گفت: گمان نکنید از بی‌اطلاعی اینجا نسبت به مسائل ادبی می‌توانید سوء استفاده کنید و جریان محاکمه را به انحراف بکشانید!
فاوست مورنائو اضافه کرد: شما خودتان در این یادداشتی که بر کتابتان نوشته‌اید به نفسِ وقوع قتل اعتراف کرده‌اید. منتها کوشیده‌اید با کشیدن پای این و آن به میان، اصل قضیه را لوث کنید. نوشته‌اید: قاتل کیست؟ سید الکساندر؟ دیوانه بغلی (که اینجا منظورتان از دیوانه بغلی همان پروفت است) پسرم؟ یا خاتون، زنی که هر جا می‌رود پیک حامل مرگ است؟
گفتم: برای درک حقیقت من به خیالِ خودم بیشتر اعتماد می‌کنم تا به آنچه که در واقع رخ می‌دهد. شما بهتر می‌دانید که رفتار و گفتار آدمها چیزی نیست جز پوششی برای پنهان کردن آنچه که در خیالشان می‌گذرد...»
از کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها، رضا قاسمی


«...ليوان را مي چرخانم.
يخ آنطرف ايستاده.
محكمتر مي چرخانم.
همانجا ايستاده.
محكمتر
ايستاده
مثل من كه اتاق مي چرخد...»
از وبلاگ چخوف منو ندیدی


بعد از کلاس کنکور الکترومغناطیس، کلاس آمار به نظر رنگ تفریح می‌آمد. قربون هر چی واریانسه برم.


امروز یک مستأجر پرتغالی با لهجه غلیظ پرتغالی و از اون بالاتر سرعت پرتغالی در قالب انگلیسی به ما مقادیری اعتراض کرد. هر چند من هنوز مطمئن نیستم ایشون با ما به انگلیسی با لهجه پرتغالی حرف می‌زد یا به پرتغالی با لهجه انگلیسی؛ ولی آنچه بدیهی است این است که ایشان به پارک اتومبیل در مقابل منزلشان اعتراض داشتند.


استاد ما فرمودند گویا در علم ژنتیک و مشابهاتش پیشرفتهایی حاصل شده است در زمینه ساخت سیستمهای غیر کازال، بدان مفهوم که وضعیت حال سیستم به آینده ورودی وابسته است که تاکنون امری بود غیر ممکن.
ولی گویا ممکن شده است.
باز دچار سرگیجه شدیم.


چند روزی از بشریت مجازی به دور بودیم.
در این چند روز کشفیاتی فرمودیم. نخست آنکه فهمیدیم اسباب کشی بسی سخت است، حتی برای ناظران.
دیگر آنکه بزرگترین اشکال هواپیماها آن است که پنجره ایشان باز نمی شود.
همین


«...عصري ديگر آغاز شده است. عصري كه ديگر افراد پرچمدار آن نيستند، حتي اگر آن فرد سيد محمد خاتمي باشد. اگر روزگاري عبور از خاتمي گناهي كبيره محسوب مي شد، اينك آن گناه كبيره را يك خاتمي ديگر انجام داده است: سيد محمد خاتمي گفت جايزه نوبل صلح مهم نيست و سياسي است و سيد محمدرضا خاتمي به حكم تحزب و به دور از قرابت گفت مهم است و سياسي نيست . بي گمان اگر شب جمعه اي كه گذشت رئيس جمهور سخنران كنگره جبهه مشاركت بود چنان سخن نمي گفت كه برادرش گفت. اكنون ما با دو خاتمي مواجهيم: در دو هيبت، يكي در گردونه قدرت و ديگري در دشت سياست...»
محمد قوچانی، سرمقاله روزنامه شرق


من اساسا علاقه غریبی به ماه دارم. ولی با وجود این علاقه هیچ وقت حساب کتاب طلوع و غروب و شب چهارده اش دستم نیست.
امشب تو بزرگراه یک لحظه فکر کردم دیدمش. باخوشحالی برگشتم دیدم یه تابلوی گرد گنده ست نوشته LG


فرموده اند که با احداث مسجد جنب تئاتر شهر از بار ترافیکی کاسته میشود.
مقادیری دچار سرگیجه شدیم.


«بی مسؤليتی و کار امروز را به فردا تا کجا ؟ تا کی بايد صبر کنيم تا آمار دقيقی به دست بياريم ؟‌ تا کی سؤالاتی به اين درجه از اهميت روی زمين بمونن ؟
  - در ده سال‌ اخير سن تأهل در نهنگها چه تغييری کرده ؟
  - پلنگهای جوان اوقات فراغتشون رو چگونه می گذرونن ؟
  - چه کسری از خرسهای قطبی در فصل زمستان ولو به طور نامنظم به فعاليت جنسی می پردازن ؟
  - جمعيت شامپانزه هايی که فعاليت گوارشی نامنظم دارن چه قدره ؟
و هزاران سؤال بی جواب ديگر که ذهن متفکرين رو به خود مشغول می کنن.»
از وبلاگ کاپیتان هادوک


«...عبادي آخرين نعل وارونه تاريخ ماست. رضاخان سكولار سر ستيز با دين برداشت اما نتيجه قهري دين ستيزي او دين سالاري را رقم زد و دين سالاري رقم خورده آرام در دل دولت عرفي غنود و از كرسي دولت قدسي فرود آمد و اينك روشنفكري عرفي ميراث دار روشنفكري ديني مي شود تا دين را بر جايي مستقر كند كه هيچ دين ستيز و دين سالاري نتواند آن را از جاي خويش جابه جا كند: اسلام عبادي، اسلام فرهنگ است. فرهنگي تنيده در پوست و جان و خون او. فرهنگي كه نوروز و عاشورا را باهم دارد. به روزگار صفوي كه اين دو روز يكي شدند همين فرهنگ بود كه روز اول را عاشورا و روز دوم را نوروز گرفت. روز اول را گريست و روز دوم را خنديد. به عصر قاجاري استادساز ايراني سرود سازش را با سوره اي قرآني تنظيم كرد تا نواي قرآن و صداي ساز درهم آميزد. نه اينكه به يكي بگريند و به ديگري برقصند. كه در هر دو آرامش گيرند. به عصري ديگر در قنوت، شعر حافظ خواندند كه الا يا ايهاالساقي... و هيچ نپرسيدند كه اين ساقي كيست....»
محمد قوچانی، سرمقاله روزنامه شرق


جالب می شد تصویر آدم تو آینه به آدم سلام می کرد.


شاید 10 سالش بود. با آکارئونی در بغل. خواهرش از خودش هم کوچکتر بود و ماهرانه ضرب را به صدا در می آورد. در میان عابران ایستاده بودند و مشتاقانه در انتظار چند سکه.
همینجا، نرسیده به میدان ولیعصر...


این اواخر زمان زیادی سریع می گذرد، به شک افتادم اساساً زمان وجود دارد یا نه


سفیدش به سیاهی می زد...


«...در مثل ها آورده اند كه روزي از روزگاران عالم قديم، دانش پژوهان جهان را گردآوردند تا فيلي را مشاهده كنند و حاصل مشاهدات خود را روي كاغذ بياورند. فيلسوف آلماني، رساله اي هزار و پانصد صفحه اي نگاشت و در آن سيرتا پياز هنر فيل بودن را تشريح كرد. تاريخچه و پيش زمينه هاي ظهور و نقش تاريخي و هر چيز ديگري كه ممكن بود فيل در آن نقش داشته باشد. روشنفكر فرانسوي كتاب كوچكي در باب عشق در ميان فيل ها نوشت و در آن نشان داد كه چگونه فيل ها در اين امر بر آدميان پيشي گرفته اند. تفكر انگلوساكسون هم در يك مقاله كوتاه اما مستدل نشان داد كه پيش از آنكه بخواهيم به اين پرسش پاسخ بدهيم كه فيل چيست، اول بايد منظورمان از واژه فيل را روشن كنيم. بايد ببينم آيا ميان مفهوم فيل و اين واقعيت خارجي نسبتي وجود دارد و از اين قبيل حرف ها. شرقيان اما معركه كردند. آنها، به تبعيت از فرهنگ شفاهي، هرگز چيزي ننوشتند. تنها «گفتند» كه فيل همان شتر خودمان است كه كمي پوزه اش را كشيده اند و اندكي هم ميان دوكوهانش را بالا برده اند. اين داستان هنوز هم ادامه دارد. هر كجا با هر پديده و ايده اي مواجه مي شويم ادعا مي كنيم كه مشابهش را يا بهتر بگوييم اصلش را داريم و بنابراين نيازي به اين ايده يا پديده دست دوم نداريم...»
فیل همان شتر است، روزنامه شرق


اول، نادیده‌ات می‌گیرند. بعد به تو می‌خندند. سپس با تو مبارزه می‌کنند. آنگاه تو برنده می‌شوی.
ماهاتما گاندی


صفحه‌ی اول