echo "\n"; ?>
مشرحمان میگفت ماه بعد میروم با بنای جهنم کار کنم. گفتم بنای جهنم یعنی چه؟ فرمود چند سال قبل این آقا برای ساخت یک قبر ده کیسه سیمان مصرف کرده بود در حالیکه دیگر بناها خیلی لازم بشود دو سه کیسه بکار میبرند. از آن موقع بنای جهنم صدایش میکنیم.
باید کلمه «صحیح» از زبان سیاست و کلمه «علت» از مکتب فلسفه حذف شود.
اوگوست کنت
خواب دیدم مردهام. البته قضیه هیچ ناراحتکننده نبود. چشمانم را که باز کردم داخل خانهای قدیمی بودم، دیوارهای سبز و سقف بلند. در چوبی راهرویی را که درش بودم باز کردم و به راهرویی دیگر وارد شدم، از آن به راهرویی دیگر و همین طور تا بینهایت. فکر کردم چرا این خانه اتاقی ندارد. یک طرف راهرو در تاریکی گم میشد و طرف دیگر آن به حیاطی روشن میرسید. از آنجا صدای بلبل میشنیدم. فکر کردم اگر جاویدان هستم قرار است تا ابد در این راهروها تک و تنها چه کنم؟
چطور است هر از گاهی برنامه زندگی را قطع کنیم و آگهی پخش کنیم.
چنان بکوبمت به گرز گران
که پولاد کوبند آهنگران
اصلاح: فرمودند چنانت بکوبم...
به اعتقاد شما تعداد چایخورهای دنیا بیشتر است یا تعداد قهوهخورها؟
ابوی بسیار اخمو برگشته منزل میفرماید این پنجمین حمام عمومی است که تا پیدا کردم فردا ریختند و کوبیدند و خراب کردندش.
از جاده مجبور شدند زیر آفتاب تا شهر پیاده بروند. چند تپه قرمزرنگ را رد کردند و به شهر رسیدند. شهری بود سرتاپا سفید، دیوارها سفید، سنگفرشها سفید، فقط در و پنجرهها به رنگ آبی آسمانی، گویی دریچههای هستند به آسمان. کوچهها تنگ،باریک و خنک، گهگاه الاغی با صاحبش و شهر آنقدر ساکت و آرام که صدای قدمها از چند کوچه آنسوتر شنیده میشد. از شهر خارج شدند، نگاههای پرسشگر بدرقهشان کرد.
نآظم دوباره مینویسد.
بزرگترین کتابخانه جهان را روی تپهای از کتاب ساختند. هر کس هر کتابی لازم داشت شیرجه میزد داخل حفرهی وسط ساختمان.
در ریاضی نشاندهندهی هیچ قرار دادندش، در هندسه بعدش را صفر تعریف کردهاند، در فیزیک بیجرم در نظر گرفتندش و در ادبیات فرستادندش آخر جمله. نقطه دمبریده.
در این مملکت کمتر پیش میآید بتوانید نقدی بیطرفانه و پرمحتوا پیدا کنید. ولی گهگاه هم نقدهایی پیدا میشوند که از اصل مطلب خواندنیتر هستند.
اصل آن «یا امامزاده بنی هاشم اردکان» است، توپ و میدان جزئیاتاند.
میفرمایند گویا انقلابهای رنگارنگ و تسخیر انواع کاخهای ریاستجمهوری و فرمانداری مد روز است. این اطراف کاخی، مقری چیزی نمیشناسید برویم بگیریمش؟
در جریان جنگهای استقلال ترکیه پس از فروپاشی عثمانی بعد از آنکه آتاتورک ارتش اشغالگر یونان را به دریا ریخت نگذاشت سربازانش پرچم یونان را آتش بزنند: «پرچم هر کشوری شرف ملت آن است، هیچ ارتشی حق ندارد به شرف ملتی توهین کند.»
به من یک حرکت رادیکال در طبیعت نشان دهید تا رفتارهای رادیکال انسان را بتوانم قبول کنم.
تنها علیه جهان میتواند جالب باشد و آدم بسیار حظ ببرد ولی عموماً چند نفر پیدا میشوند با آدم همعقیده باشند و بشوند همراه و یا سیاهیلشکر. تاریخنویسان نیز مینویسند جنبشی علیه جهان.
همراهان مزاحم.
امروز یکی آمده بود عید دیدنی. کلی نشست و درددل کرد. با برادرانش سر ارث و میراث دعوایش شده بود و بعد از آن قضیه هنوز بینشان شکرآب است. تعریف میکرد که بعد از عمری مجبور شدم برای استقبال کسی دو ساعت ماشین اخوی را قرض کنم و زود هم برگرداندم. شب اخوی آمد که آقا شما موتور ماشین ما را سوزاندهای، عصر پسر آمد گفت موتور سوخته است. گفتم آخوی من سر تا ته ده بیست کیلومتر راندم تازه با کمتر از هفتاد، خودت میدانی من چقدر در رانندگی ترسو هستم. بابا من آرام می رانم، ماشین سه ساله خودم را گرانتر از قیمت خرید فروختم، من کجا موتور سوزاندن کجا. پسرت شب برداشته رفته کورس گذاشته موتور خوابانده، من کجا این حرفها کجا، من ماشین را بهزور نمیاندازم که...آقا اصلاً گه خوردم.
این تتییتتییتتییتتییتتییتتییتت از لحاظ گرافیکی جالب نیست؟
هر از چند درختی، شکوفهای...
به این گربه میفرماییم که خانم امروز عید است، بلند شو حداقل خودت را یک لیسی بزن. با یک خمیازه جوابم میدهد.
سال قدیمی بساطش را جمع کرده است و عصازنان بهسمت دروازه میرود، داخل قلعه برای سال جدید در و دیوار را رنگارنگ پارچه بستهاند.
کلی ضدحال خوردیم وقتی فهمیدیم هویگنس هیچ اقیانوسی از متان بر سطح تیتان پیدا نکرده است، بدرود ای ساحلهای شنی و امواج خروشان متان در کنار نور شبانگاهی کیوان بر پهنه آسمان بنفش تیتان.
فعلاً به خیالپردازی در باب مارماهیهای طویل و جانسخت زیر یخهای اوروپا مشغولیم.
حواشی
هویگنس: یک عدد کاوشگر بود که حدود دو ماه قبل از سفینهی کاسینی (از خرت و پرتهای ناسا) جدا شد و بر تیتان فرود آمد. چند ساعتی هم آزمایش کرد و بعد معلوم نشد چه بلایی بر سرش آمد چون طبق برنامه کاسینی ارتباط رادیوییاش با هویگنس قطع شد.
تیتان: بزرگترین قمر کیوان(زحل) که حتی از عطارد هم بزرگتر است، دمای سطح آن 180- درجه است و وضعیت به گونهای است که متان آنجا بین حالت مایع و گاز است. یکی از محبوبترین قمرهای کیهانشناسان است.
اوروپا: از قمرهای مشتری که لایه محکمی از یخ روی آن را پوشانده است و حدس زده میشود زیر آن شرایط مناسبی برای حیات در حد باکتری فراهم باشد. هنوز رویش فرود نیامدهاند.
متان: متان همان متان است. گاز است.
حواشی: چیزی است بس طولانی و عموماً طولانیتر از اصل مطلب.
نسل گربهی شرودینگر رو به انقراض است.
گفتند گویا عکاسباشیمان را جایزه دادهاند.
اگر اکثریت انسانها ویژگیای داشته باشند آن ویژگی یک عیب نیست یک خصلت است. خودخواهی، غرور، جاهطلبی، دروغگویی و ... خصلت هستند، نه مایه مباهات و نه مایه شرم.
«پیرمرد از خاک قدیمی است، یک سکته حریفش نمیشود...»
من هنوز نفهمیدم چه لذتی در این انفجارات دینامیتی است. برای یک بررسی میدانی و ریشهیابی فرهنگی به میان این جماعت منفجره رفتیم ولی به علت سر و صدای انفجار و دود میسر نشد گفتمان کنیم. هنوز گوشم صوت میکشد.
جوری غذا را گذاشت جلویم که انگار بهاش بدهکارم. خطای عظیمی هم کردم و ماست درخواست کردم، جوری نگاهم کرد که انگار به تیپام نمیآید ماست بخورم. لای آن همه راننده هجدهچرخ و کمرشکن وضعیت خندهداری داشتیم. بزرگترین جرم حضورمان آنجا بود. ولی انصافاً کباب بسیار خوشمزهای بود.
رستورانهای بین راهی از جاذبههای توریستی مملکت هستند. به خدا.
آن روز که هفتاد ساله شوم همهچیز را ول میکنم میروم یونان زندگی کنم.
«...سنگ آب شد، آهن پوسید، آتش خاموش شد، آب بخار شد، خاک بود که مقاومت کرد...»
امروز یک دکتر متخصص Neuroscience مقادیری در باب مغز و نرون و غیره سخنرانی میکرد. در نهایت نتیجهای گرفتم که البته خود جناب دکتر هم بعد از جلسه تأیید فرمود. اگر شما در زمانهای متفاوت از شخصی که در محیطی قرار گرفته است که از محیط محرکی دریافت نمیکند(نمیبیند، نمیشنود و ...) ولی به هر چه که خواست فکر میکند و یا به یاد میآورد نوار مغزی بگیرید و بعد از این نوارها میانگین بگیرید یک خط صاف صفر (DC صفر) به دست میآورید، انگار که هیچ چیزی فیالمجموع دریافت نکردهاید.
این برای من به این علت جالب است که نویز محیط نیز همین ویژگی را دارد و میانگین آن صفر است. یعنی مغز به تنهایی و بدون محرکها هر کاری که انجام بدهد در نهایت یک نویز است و نه چیز قابل افتخاری.
وقتی تنها میروی قدم بزنی احساس میکنی تمام آدمهایی که از مقابلات رد میشوند با تو آمدهاند بیرون تا همراهیات بکنند.
- مینوشی که فراموشاش کنی؟
- نه، مینوشم که همهچیز را به یاد بیاورم؛ همهچیز آنروز را، جای تکتک شاخه خشکها را، ابرهای ردیف ردیف آسمان را، لبخندش را که لحظهای از لبانش کنار نمیرفت...
«دهان که باز کرد گفت بچه تهران نیست. کلام به لحن آذری میگفت، فارسی شیرین و دلنشین. صدایش صدای پدر بود که رضا را از صرافت بازیگوشی میانداخت. از تو آهن گداخته بود که از رو سرخی نداشت؛ بادامی بود در پوست سخت که تا قفل صندوق آن نمیشکست طعمش پیدا نبود که شیرین است یا که تلخ...»
وصف ابوالفتح از زبان رضا تفنگچی
هزاردستان
سنتها بدل به تقدیر میشوند، تقدیر سردرگم میماند که چه باید کرد.
امروز پاکدلی شناختم.
محض ثبت...
میگفت آدمها بر اساس یکی از این سه از دیگر آدمها تصویری برای خود میسازند، آرزوهای آنها، اهداف آنها و یا باورهای آنها.
میگفت توجه به اینکه چه نوع آدمهایی دیگران را بر اساس هر یک از آن معیارها طبقهبندی میکنند جالب است.
چند روز قبل یک کتاب ریزهمیزه خریدم. «کافه زیر دریا» نوشته استفانو بننی از بلاد چکمه و پاستا. احتمالاً سورئال و نسبتاً طنزآمیز است و من یکی را بسیار خوش آمده است. هر داستان را با کیف میخوانم، هر کدام دنیایی مجزا و مستقل است.
کتاب خورشید چاپش کرده است.
آغاز سقوط آن روز خواهد بود که دیگر کسی نگوید «چرا نگوییم نه...»
اصولاً من کمی دیر به مسایل اجتماعی واکنش نشان میدهم. از آن جریانات تغییر اسم وبلاگها و خلیجفارس تا این اواخر دستگیری سیگارچی و این جلسه پالتاک. مشکل این است که همیشه مقادیری سرم شلوغ است و اگر در مملکت توپ در کنند و روزنامه ننویسد هیچ خبردار نمیشوم. همین که شب یکساعتی ایمیلی چک کنم و وبلاگی آپدیت کنم شاهکار کردهام. خلاصه اینکه احتمالاً سیبزمینی و مشابهاتش نیستم، البته حالات دیگر هم ممکن است.
محض اطلاع...
آنچنان رهبر مقتدری بود که عزراییل نیز شک کرد که آیا به میل خود بر بسترش حاضر شده است؟
به عنوان وکیل اسبها از حرکات عجیب و خلاف عادت اسب شطرنج به دادگاه لاهه شکایت خواهم برد.
اگر قبول کنیم جهان کاملاً قطعی است و هیچ فرایند تصادفی در آن واقعیت ندارد ناچاریم جبر را به عنوان یک حقیقت بپذیریم. اگر زمان را به عقب ببرید و تاسی را دوباره بیاندازید همان خواهد آمد که بار قبل آمده بود.
ولی این دلیل نمیشود که دیدگاه معتقدان به جبر و عدم اختیار انسان را قبول کنیم، دلیلش همان عدم توانایی ما برای درک روال جهان است. بگذارید دنیا بچرخد و هر بار ما جاهلان را شگفتزده کند.
«با اين وجود اميد وارم در حين انجام وظيفه در نبرد خيابانى يا در زندان بميرم. اما من در اعماق ضمير خويش، بيشتر به گنجشك ها تعلق دارم تا رفقا.»
رزا لوگزامبورگ
آیدهآلی که امکانپذیر نباشد فقط به درد زبالهدانی میخورد.
پینوشت: یک کامنت روشنگر
جملهام را دزدید.
هیچکس بهتر از آدم جماعت نمیتواند آدمها را سر کار بگذارد.
فکرش را بفرمایید این جاده قدیم شمیران هم قبل از آمدن خیابان پهلوی برای خود چه کیابیایی داشته است.
«آمریکایی آرام» را سینما فرهنگ پخش میکند. فیلم دو ساعته را کردهاند یک ساعت و ربع و گند زدهاند به فیلم و در نهایت چیز بیسروتهی تحویل دادهاند.
ولی توصیه میشود خود فیلم (منظور سانسور نشدهاش) را ببینید، حداقل برای بازی مایکل کین. مایکل کین از بابت این فیلم نامزد اسکار شده بود.
خانهتکانی کردم. کمی ظریفکاری، این ستون سمت چپ را هم جارو کردم. رفت تا شش ماه بعد که باید شیشهها را تمیز کنم.
دیروز برای شنیدن سخنرانی لاریجانی تشریف بردیم دانشکده پزشکی. مشهور است از قدیم الایام که دانشکده پزشکی کمی محافظهکار است و به نسبت دانشکده تندروی فنی کمی عقاید سنتیتری دارد. در جلسه هم چنین جوی حاکم بود و سؤالها بسیار نرمتر از آنی بودند که انتظار داشتم، البته سانسور مجری جلسه هم چندان معصومانه نبود. سالن در اوایل و اواخر خلوت بود و شلوغترین لحظات آن اواسط جلسه بود. اکثر شنوندگان را جماعت ریشو و چادری تشکیل میداد و گروهی شلوارجینپوش و آرایش کرده آخرهای سالن نشسته بودند. سه دوربین فیلمبرداری شمردم و سه دوربین عکاسی که از اول تا آخر جلسه داخل سالن پلکیدند.
دکتر لاریجانی متولد آمل است و پدرش روحانی بوده است. لیسانس ریاضی از دانشگاه شریف و فوق لیسانس و دکتری فلسفه از دانشگاه تهران دارد. این برای من که فکر میکردم در این اخوان فیلسوفشان جواد لاریجانی است جالب بود. بعضی کلمات را مانند ارمنیها تلفظ میکرد، یعنی به جای فتحه الف بکار میبرد، مثلاً «متآسفانه». «ح»ها را هم غلیظ (مثل اعراب) تلفظ میکرد و بعضی وقتها «ه»ها را هم. صحبتش را مثل روحانی جماعت شروع کرد، یا آیه و ذکر. بعد هم با میکروفن مشکل پیدا کرد «این مسأله میکروفن در جمهوری اسلامی حل شدنی نیست...» چند جملهای یادداشت کردم (البته نقلقولهای دقیقی نیستند):
- آمریکا میخواهد روش زندگی اسلامی (به زعم خود) را ترویج دهد که در آن نه قیام است و نه جهاد.
- کشورها را طبقهبندی کردهاند، میگویند که شما حق ندارید به تکنولوژیهای سطح بالا برسید چه هستهای چه نانوتکنولوژی.
- ایرانیان بهذات تجددطلب هستند برای همین اسلام را پذیرفتند.
- ضعف در تئوریپردازی اقتصادی داریم. اقتصاددانان ما روشهایشان را باور ندارند.
- از لحاظ فرهنگی به اندازهی کافی سرمایهگذاری نکردهایم.
- فعالیتهای افتصادی برای دولتیان حرام است.
- اصلاحات اقتصادی باید انجام شود حتی به ضرر حامیانم. (البته بسیار تلویحی در پاسخ به یک سؤال جسورانه)
- ما را از لحاظ بودجه بسیار تحت فشار قرار دادند، مجبور شدیم آگهیها را زیاد کنیم.
- آمریکا تهدیدی جدی است ولی نه قطعی.
- ویروس رادیکالیسم همیشه به جان جریانهای سیاسی ایران افتاده است و جامعه جامعهای غوغاسالار شده است.
- تلویزیون خصوصی خلاف قانون اساسی است ولی به نظر من وجودش مفید است و باعث رقابت میشود.
- حرکت شورای هماهنگی حرکتی دموکراتیک است.
- آقای توکلی مدیر لایقی است. چرا در کابینه نباشد؟
- حرکتهای ترمیمی مجلس هفتم را تأیید میکنم.
- در برلین افرادی از حکومت، انقلاب را استیضاح کردند. حق نداشتند چنین کاری بکنند. من از عملکرد خود در قبال کنفرانس برلین همیشه حاضرم دفاع کنم.
- باید احزاب جدی داشته باشیم، نه احزابی که در انتحابات سر و کلهشان پیدا میشود.
پرسش پاسخ جالبی در آخر جلسه برگزار شد. حافظهی بسیار قویای در مورد سؤالها داشت، اگر سؤالها چند قسمتی بودند به تکتک قسمتهای سؤالها پاسخ میداد. روش خاصی در پاسخ دادن داشت، ابتدا با تمام زمین و زمان اعلام وحدت میکرد و با درود به ارواح پاک شهیدان جوری حرف میزد که خیال میکردید گِردش کرد، درست در همان لحظه با توپ و تفنگ وارد میشد و پاسخهای دندانشکنی میداد. ابداً احساس نمیکردید از زیر سؤال در میرود، البته به جز سؤالاتی که فراتر از خطوط قرمزش بودند. به کلمه «صیانت» هم ارادت خاصی داشت، شاید سی چهل بار استفاده کرد. یکی ازش پرسید که آیا در 16 آذر سال آینده به میان دانشجوها خواهید آمد؟ خود لاریجانی هم از این سؤال تعجب کرد. یک مرد ریشویی هم ردیف اول نشسته بود و وسط پرسش پاسخ از همان سر جایش بلند سؤال کرد که آقا یعنی چه زنان در تلویزیون این چنین بیحیا لباس میپوشند؟ همه جایشان معلوم است. دکتر لاریجانی هم جواب داد گویا شما خیلی نزدیک به تلویزیون مینشینید.
جلسه بعد از سه ساعت تمام شد. میکروفن صدا و سیما هم دوان دوان رفت سراغ رئیس قبلیش، ما هم رفتیم بیرون. حوصله تحلیل هم نداریم، شاید بعداً.