\n"; ?> میرزا پیکوفسکی

امروز آزادی گرامی داشته شد، برنامه پاسداشت آزادی طبق روال از قبل تعیین شده به خوبی برگزار شد. چیزی در حدود 1200-1100 نفر به میدان آزادی آمدند، تحویل هر کدام یک کاور قرمزرنگ داده شد که بپوشند و البته کمی خوراکی. هر کدام به یکی از شصت نفر انتظامات مراجعه می‌کردند و جاهایی که باید مستقر می‌شدند مشخص می‌شد. یک سری پارچه‌های چند متری که رویشان با انواع خط‌های معمول و غیر معمول شعارنویسی شده بود هم بین جماعت تقسیم شد که هر چند نفر یکی را نگه داشته بودند. با مقادیری پوستر و عکس دکتر معین و یک شاخه گل هم. جمع در کل مراسم توسط چهار پنج عدد قدبلند بلندگو به‌دست هماهنگ می‌شد که این البته مجزا از انتظامات سیار و انتظامات مستقر بود. بعد از حدود یک‌ساعت همه به وسط میدان زیر بنا فراخوانده شدند و سرود‌ها خوانده شد و بادکنک‌ها رها شدند، پر شور و شوق‌ترین قسمت همین قسمت بود. دخترها حلقه‌ی داخلی و پسرها حلقه‌ی خارجی را تشکیل داده بودند و فکر می‌کنم حدود صد بار «یار دبستانی» و «ای ایران» و چند سرود دیگر را بلند بلند خواندند. از بزرگان نیز چند نفری آمده بودند یکی الهه کولای و دیگری فرماندار تهران. ساعت حدود هفت برنامه تمام شد. آخر کار هم در نسیم دکتر معین از همه تشکر کرد.
مراسم خوشبختانه بدون هیچ درگیری و مشکلی برگزار شد. هیچ کس از گروه فشار و نیروی انتظامی یا مشابهات مزاحم نشدند. برای مردم این‌ همه دختر و پسر قرمزپوش جالب بود و می‌شود گفت ترافیک میدان آزادی مختل شد، پلیش از رانندگان درخواست می‌کرد از سمت راست (بیرون میدان) رانندگی کنند تا کمی حرکت روان‌تر شود. صدا و سیما هم مطابق معمول آخر از همه آمد و با بی‌ربط‌ترین شکل ممکن فقط با بیکاران اطراف میدان مصاحبه کرد.
یک چنین حرکتی که با کمترین حمایت حتی ستاد مرکزی دکتر معین و بدون لابی‌های آنچنانی توسط جوان‌های هجده تا بیست‌و‌نه سال برنامه‌ریزی و برگزار شد یک اولین بود. یک اولین که ثابت کرد می‌شود گهگاه به‌جای ژست‌های روشنفکری گرفتن و تحریم کردن و بیانیه صادر کردن کاری را انجام داد که هر چقدر هم محدود باشد باز برد داخلی و خارجی زیادی داشته باشد. حداقل هر کدام می‌توانیم ادعا کنیم برای باورهایمان واقعاً کاری کرده‌ایم.
جایتان خالی بود.

عکس‌های ایسنا: یک و دو
عکس‌های ایلنا: یک و دو
گزارش ستاد نسیم و لینک‌های مرتبط
قطعنامه تجمع پاسداشت آزادی


«او می‌رود ولی عطر واژگان او در تاریخ سیاست ما می‌ماند: مهر، اعتدال و گفتگو.»
نوشته‌ای از حمیدرضا زندی


مکعب برگشت به کره گفت: تو در هیج زمینه‌ای اعتقاد مشخصی نداری، جهت‌گیری نکرده‌ای. نسبت به همه‌چیز و همه‌کس با ملایمت برخورد می‌کنی، هیچ وقت حرف تند و تیزی نمی‌گویی. من مطمئن هستم تو هرگز نمی‌توانی با این روش راه را به آخر برسانی. همین مدارا دست و پایت را می‌بندد.
کره گفت: تا پایین کوه مسابقه بدهیم؟


رادیکالیسم؟ ول کن اخوی. دور دور محافظه‌کاری است آقا.


جلوی ماشین‌ها محکم قدم می‌زد. از پشت عینک آفتابی‌اش به تک‌تک راننده‌ها زل می‌زد. دستش را گذاشت داخل جیبش، فکر کرد شاید حالا با ابهت‌تر به نظر بیاید، البته باید خودکار را از جیبش در می‌آورد که بیشتر ازش حساب ببرند. داشت خودکار را در‌می‌آورد که چراغ سبز شد. چنان هول کرد که کم مانده بود دفتر برگ جریمه‌ها از دستش بیافتد. دوان دوان رفت کنار خیابان ایستاد که زیر ماشین‌ها نماند.


هوس کرده‌ام چیزی را اعلام کنم. آقا دلیل حمایت این حقیر از دکتر معین نه برنامه اصلاحات است، نه مشارکت و نه مجاهدین، نه رفسنجانی و نه قالیباف. دلیلش شناختی است که از خود دکتر معین پیدا کرده‌ام، بعد از چند بار حضور در سخنرانی‌هایش و چند بار از نزدیک شنیدن سخنان بی‌‌پرده‌اش چنین تصمیمی گرفته‌ام. دکتر کسی است که دوست دارم در قامت ریاست جمهوری ببینمش، به نظرم برازنده‌اش است.
البته به تحقیق هیچ حوصله قانع کردن کسی را ندارم، این قسمت را به خویشتن خویش هر کس وامی‌گذارم.


فرمودند این را اینجا بگذاریم و گذاشتیم که کمی گوگل را خر فرموده و در دنیا و آخرت مسعود شویم.
Human Rights


گفته بود دلم راضی نیست، چه‌طور می‌توانم به اعتقاداتم پشت‌ کنم؟ چرا باید برخلاف هر چه که تا امروز گفته‌ام عمل کنم؟ مگر صداقت و راستی ارزش‌های من نبودند؟
ولی آمد. گفت باید از خود بگذری تا بتوانی به کشورت امید دهی؛ نخواستم قهرمان ایستادگی باشم، روهرو بودن را برگزیدم.


حاج‌رضا آدم مهمی بود، برای خودش در بازار کیابیایی داشت. وارد بازار که می‌شد از چپ و راست عرض ادب و مخلصیم بود که به گوش می‌رسید. حجره‌اش هم همیشه پر بود از دوستان و آشنایانش، یکی آمده بود صحبتی بشنود، دیگری کمکی لازم داشت، آن یکی هم رفیقی قدیمی بود و آمده بود یاد ایام قدیم کنند. در بازار روی حرفش حرف نمی‌زدند، خلاصه آدم بزرگی بود. ولی وقتی مرد رفت داخل یک جعبه گوشه‌ی روزنامه. یک خبر کوتاه، همین.


پاسداشت آزادی یک عدد تجمع می‌باشد که قرار است این سه‌شنبه (دهم خرداد) در میدان آزادی حدود ساعت چهار و نیم به مدت دو سه ساعت برگزار شود. البته به تحقیق که این تجمع از وزارت کشور مجوز برگزاری دارد و همه‌چیزش صددرصد قانونی است.
هدف انجام حرکتی نمادین است در حمایت از آزادی. روال هم اینگونه است که به هر شرکت کننده یک عدد کاور رنگی داده می‌شود تا بپوشد و بعد یک زنجیر انسانی دور تا دور میدان آزادی تشکیل داده خواهد شد. سرود‌هایی خوانده خواهد شد و کبوتر آزاد خواهد شد و غیره.
برگزارکننده‌ی مراسم ستاد نسیم (نسل سومی‌های یاریگر میهن و یا -به اقتضای زمان و مکان- معین) است، البته مراسم ربطی به دکتر معین ندارد (شنیده شده است شاید احتمالاً ممکن است دکتر معین اواخر مراسم سری به میدان بزند). حدس زده می‌شود مراسم بسیار دقیق و صحیح برگزار شود، حداقل از جلسات دو سه ساعته‌ی هرروزه تیم پاسداشت در ستاد نسیم اینگونه به نظر می‌آید.
برای شرکت در این تجمع تشریف می‌آورید ستاد نسیم که واقع است در خیابان ولیعصر، بالاتر از پمپ‌بنزین زرتشت، کوچه‌ی جاوید و پلاک 8/1، طبقه‌ی اول. آنجا یک شخصیت قد بلند، خوش‌تیپ و سیاه‌پوش از شما ثبت‌نام می‌کند و دقیقاً جایی که خواهید ایستاد را مشخص خواهد کرد و نیز اینکه تحت نظر کدام یکی از جماعت انتظامات خواهید بود.
پیشنهاد می‌شود حداقل به عنوان یک تجربه‌ی جالب تشریف بیاورید ثبت‌نام کنید، حتی شما جناب فیلسوف اخمو.


می‌فرمود نیازی نیست برای فراموش کردن تلاش کند، حافظه خسته قسمت اعظم کار را انجام می‌دهد.
ولی دیکتاتور خود هم می‌دانست حتی اگر انسان‌ها از یاد ببرند باز تاریخ فراموش نمی‌کند.


وارد اتاق شد. لباس‌هایی پوشیده بود که فکر می‌کرد معرف طرز تفکرش بودند و می‌توانستند مکمل حرکات رقصش باشند. دست رئیس ژوری رفت روی زنگ که سه دقیقه را شروع کند. حالت فیگور آغازین را گرفت و نفس عمیق کشید، آماده بود.


عصر به آدم‌ها می‌گفتم شاید بعد از عمری شعار دادن و ایده صادر کردن برای حفظ آزادی شاید بد نباشد دو سه ساعتی هم در عمل کاری کرد. همان موقع به نظرم رسید این جمله بیشتر بدرد یک وبلاگ می‌خورد تا گفتگویی رو در رو.


زیباترین بخش کار آنجاست که می‌گویند بنشین و از عقایدت دفاع کن، آن وقت مجبور می‌شوی ببینی آیا هنوز هم به آنها اعتقاد داری.


«يكى از ديدنى‌ترين صحنه‌هاى فيلم، صحنه ملاقات مك نامارا با وزير سابق امور خارجه ويتنام است كه در سال ۱۹۹۵ صورت گرفت. مك نامارا مى‌گويد من در اين ديدار اين فرضيه را مطرح كردم كه ما مى‌توانستيم به اهدافمان برسيم بدون اينكه زندگى خيلى‌ها را از بين ببريم، اما وزير خارجه ويتنام به من گفت: تو كاملاً در اشتباهى. و من گفتم: آيا منظورت اين است كه برايتان يك تراژدى نبود وقتى كه سه مليون ويتنامى كشته شدند. شما مى‌توانستيد استقلال و اتحاد داشته باشيد بدون اينكه درگير جنگ شويد. و او پاسخ داد: آقاى مك نامارا، به نظر نمى‌رسد شما حتى يك كتاب تاريخ در طول عمرتان خوانده باشيد. اگر خوانده بوديد، مى‌دانستيد كه ما آلت دست روسيه يا چين نبوديم چراكه ما هزار سال با چين براى حفظ استقلالمان جنگيديم، تا آخرين نفر. هيچ بمبى قادر نبود ما را متوقف كند...»
نگاهى به مستند «مه جنگ» ساخته ارول موريس، شرق


یک
«...بگذاريد برايتان تاريخ بگويم. وقتی ميرزا کرمانی رفته بود و ناصرالدين شاه مقتدر را که در برابر تحجر می‌ايستاد و به قدرتی که ظرف پنجاه سال پادشاهی پيدا کرده بود داشت تکانی می‌داد به صحنه، تير زد و به خاک انداخت بازجوئی‌اش می‌کردند نظم‌الدوله از او پرسيد چرا شاه را کشتی، ميرزا جواب داده بود می‌خواستم درخت ظلم را برکنم، نظم‌الدوله پرسيده بود خب مگر امام جعفر صادق پشت دروازه داشتی که اين کار کردی. ميرزا جوابی نداشت. حالا من از آن ها که هر چه ناسزا دارند به اصلاح طلبان می‌گويند می پرسم مگر کسی را و يا وضعيت بهتری را پشت در داريد؟»
این پاراگراف از نوشته‌های قدیمی بهنود بود و آوردمش به عنوان پاسخی برای پاگنده.
دو
اگر اصلاح‌طلبان وارد انتخابات شوند و شکست بخورند باز بهتر است از حذف شدن توسط رقیب. اگر شکست را اکنون قبول کنند سنگرهایی بعدی را بسیار ساده‌تر مجبور خواهند شد به رقیب واگذار کنند. در ضمن اگر مشارکت و مجاهدین کارت‌های خود را خوب بازی کنند و از این شمشیر دولبه‌ی تأیید تهایی صلاحیت بتوانند به نفع خود استفاده کنند احتمال این وجود دارد که بتوانند به دور دوم برسند و حتی هاشمی را شکست دهند.
سه
بازی هنوز ادامه دارد.


به اعتقاد من چیزی به نام اخلاق سیاسی وجود ندارد، بیشتر جمع نقیضین است. برای یک سیاستمدار ملی تنها خط قرمز باید منافع ملی باشد و بایستی بتواند با پشت‌کردن به اعتقادات و ارزش‌های فردی‌ برای کشورش همه‌چیز را قربانی کند. سیاست عرصه جولان ارزش‌ها نیست و همه‌چیز نسبت به موقعیت قابل تفسیر است. هدف اگر تأمین منافع ملی باشد وسیله را توجیه می‌کند.
منظور اگر دکتر معین علی‌رغم اظهارات‌ قبلی‌اش مبنی بر عدم اعتقاد به حکم حکومتی تأیید صلاحیتش را به واسطه همان حکم حکومتی بپذیرد (البته اگر تأیید شود)، باز این گامی به پیش است و در حقیقت دکتر معین برای پیشبرد اصلاحات از حرف و اعتقاد خود برگشته است. تمام این‌ها به این دلیل است که عدم شرکت معین در این انتخابات به معنی حذف اصلاح‌طلبان از قدرت است و در دورنما چیزی به نام بازگشت به حکومت نیز برای‌شان دیده نمی‌شود.


«الپر» دیشب تصادف کرد. نتیجه‌ی تصادف یک دنده‌ی شکسته، کوفتگی شدید و چند جراحت سطحی است. منظور مدتی از نوشته‌های الپر محروم هستیم تا آن دنده جوش بخورد و صاحبش بتواند از بستر بلند شود.


از شنیدن خبر رد صلاحیت معین شوکه شده‌ام. هیچ حال ندارم حتی راپورت جلسه معین با جماعت ستاد نسیم را بنویسم، شاید فردا.
این که این خبر زودتر از سه‌شنبه اعلام شده است کمی مشکوک است ولی نظر آقایان که قرار است حکم حکومتی بیاید هم چندان واقعی و امیدوارکننده به نظرم نمی‌رسد. تا چه پیش آید.


نعلین سفید، شلواری سفید و رویش ردایی سفید، یک دست تسبیح و آن‌ یکی دست هم موبایل، عبایی نازک و سیاه، ریشی انبوه و عمامه سفید. ایستاده بود و داشت به دقت آگهی پذیرش طلبه حوزه علمیه الزهرا برای سال تحصیلی جدید را می‌خواند.


با چند نفر آمریکایی هم‌سفر بودم، اکثرشان پیرمرد پیرزن‌هایی مرتب، منظم و خسته. دوتاشان خواندن فارسی را یاد گرفته بودند و بعد از کلی تلاش توانستند یکی از آن تابلوهای خیرمقدم‌گویی را بخوانند، هر چند بالاخره هم ملتفت نشدند چطور می‌شود «ال» در برخی کلمات خوانده نمی‌شود. یکی‌شان هم در سالن انتظار حین خواندن کتاب خوابش برده بود و کتاب مانده بود روی سینه‌اش. پیرمردی پرانرژی‌ هم بود که راهنما را از بس که سؤال پرسیده بود عاصی کرده بود، وقتی داخل هواپیما می‌خواست کیفش را بگذارد داخل صندوقچه بالا سرش کیف را نیمه گذاشت تو بعد با سرش نگاهش داشت و با دو دست کیف را با تلاش هل داد داخل. به من نگاه کرد و گفت پیری این مشکلات را هم دارد.


«...در حقيقت ما احساس می‌کنيم که هيچ يک از مقولات انديشه ما- مثل وحدت، کثرت، عليت مکانيکی، غايت هوشمندانه و غيره- دقيقاً بر امور حيات تطبيق نمی‌کنند. چه کسی تواند گفت که فرديت کجا آغاز می شود و کجا پايان می پذيرد؟ و يا موجود زنده واحد يا متکثر است؟ و يا اين که سلول‌ها با همبستگی خود موجود اندام‌وار را به وجود می‌آورند و يا موجود اندام‌وار خود را به سلول‌ها بخش می‌کند و گسسته می‌سازد؟ به عبث موجود زنده را در درون اين يا آن قالب می ريزيم، همه قالب‌ها می‌شکنند. تعقل ما که در بين اشيای بی‌جان و بی‌حرکت آن همه به خودش اطمينان دارد، در اين حوزه تازه دچار اشکال می شود...»
هانرى برگسن


به دنیا سه راه: راه، بیراه، خاکی


- او فقط یک دوست است.
- نیازی نیست توضیح بدهی. من هم در مقامی نیستم که بپرسم.
- دلم برایت تنگ شده بود.
- منم.


برگشت و به ساعت وسط میدان نگاهی کرد و ساعتش را تنظیم کرد، از دست باز کرد و به مرد داد: برای این چقدر می‌دهی؟


من بالاخره یکی از نمودارهای امید را با صرف زمان محدود فهمیدم. در این لحظه بسیار مشعوف هستیم. در ضمن برای آزادی مجتبی لطفی امضا فرمایید.


می‌دانید بزرگترین مشکلی که برای یک فضانورد در فضا ممکن است پیش بیاید چیست؟
حضور یک زنبور داخل لباس فضایی‌اش.


امروز دفتر جدیدی باز کردم. نمی‌دانم صفحه‌ی آخر آن چه خواهم نوشت، فقط امیدوارم پشیمانی نباشد.


چند روز قبل خشایار دیهیمی در سرمقاله شرق انتقادات بسیار بجا و صادقانه‌ای از اصلاح‌طلبان حکومتی کرد. منتظر پاسخ بودم که امروز تاج‌زاده جوابیه‌ای نوشت، ولی به هیچ عنوان پاسخ قانع کننده‌ای (حداقل برای من) نبود. شاید این پاسخ ضعیف تأییدی بر حقانیت انتقادات دیهیمی باشد.


در ادامه سلسله جلسات قبلی حضرات انجمن اسلامی دانشکده فنی تهران امروز جلسه‌ی پرسش و پاسخی با دکتر معین برگزار کردند. ما هم حاضر بودیم و البته یادداشت‌هایی برای راپورت برداشتم.
سالن ششصد نفری چمران قبل از سخنرانی برخلاف سخنرانی یزدی و قالیباف کامل پر شد و جمعیتی که در طول سخنرانی رسیدند مجبور شدند روی زمین بنشینند. البته از اواسط جلسه جماعتی سالن را ترک می‌کردند. یکی دو دوربین فیلمبرداری مشغول بودند که البته انجمنی‌ها از فیلمبرداری دوربین شبکه خبر جلوگیری کردند، می‌گفتند به واسطه گزارش‌های یک‌طرفه فکر کنم شانزده آذر صدا و سیما را بایکوت کرده‌اند. چندین عکاس هم بود و تقریباً از بس اطراف معین چرخیدند خفه کردند. معین خندان از در بغلی سالن وارد شد. سخنرانی‌اش بسیار کوتاه بود و بیشتر بحثی بود تئوریک در باب لزوم دموکراسی و غیره، از روی یادداشت می‌خواند. در طی سخنرانی چند باری شعر خواند و فضا را شاعرانه کرد.

«قبل از جلسه تفألی زدم از حضرت حافظ، این شعر آمد:
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گويي که چنين رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوي اقليم وجود
قدمي نه به وداعش کـه روان خواهد شد»
«آمده‌ام برای گفتگویی صریح و شفاف.»
«دموکراسی دموکراسی است.»
«سوءتفاهم است که با عینک سیاسی دموکراسی را تعریف کنیم.»
«نظارت استصوابی ناقض دموکراسی است در همه وجوه به‌خصوص بعد سیاسی و ممیزی نیز ناقض بعد فرهنگی اجتماعی دموکراسی است.»
«ایران ملک مشاع همه ملت ایران است.»
«تهضت ملی شدن نفت هنوز یک نهضت ناتمام است.»
«من به‌خاطر مسؤولیت اجتماعی پا به این عرصه گذاشته‌ام.»
«آمده پرداخت تمام هزینه‌ها هستم.»
«راه من در سه کلمه خلاصه می‌شود: دموکراسی، دموکراسی، دموکراسی»
«ایران سرزمین مادری ماست، سرزمین نیاکان ماست، ایران بهشت ماست.»
«روزی زمانش رسید قانون اساسی را هم اصلاح خواهیم کرد.»
«مسأله همگانی کردن آموزش عالی نسبتی با بومی کردن دانشگاه‌ها ندارد.»
«در همه دانشگاه‌های معتبر جهان مانند دانشگاه تهران علاوه بر دوره‌های کلاسیک (روزانه) دوره‌های دیگری مانند از راه‌ دور، نوبت دوم، مشترک و ... وجود دارد. ما فقط از پنجاه درصد ظرفیت دانشگاه استفاده می‌کنیم. استقلال مالی دانشگاه از دولت لازم است. این دوره‌ها چیز غیر طبیعی نیستند و بسیار معمول هستند.» بحث شدیدی بر سر این موضوع در گرفت و معین توضیحات مفصل و به اعتقاد من قانع کننده‌ای ارایه داد. «ما زمان تصویب این طرح در نظر داشتیم که کلاس‌ها جداگانه تشکیل شود و از سهمیه روزانه کاسته نشود.»
«ما در وزارت علوم تغییرات ساختاری انجام دادیم. از نتایج حداقلی آن ایجاد هیأت امنا و حذف ذی‌حساب از سیستم دانشگاه است.»
«من در هجده تیر صحنه را ترک نکردم. من برای اعتراض به آن حمله مغول‌وار استعفا دادم و شب هجده تیر تا صبح در دانشگاه پیش دانشجو‌ها ماندم. من وزیر بودم ولی حتی اگر رئیس‌جمهور بودم هم شاید نمی‌توانستم نتیجه دادگاه ریش‌تراش را عوض کنم، ولی باز می‌رفتم تا صبح پیش دانشجویان می‌ماندم.»
«هرگز انتخابات استصوابی برگزار نمی‌کنم. در زمان امام ما انتخابات استصوابی نداشتیم چون امام مخالفت می‌کرد.»
«من به واسطه احساس مسؤولیتی که داشتم به یک دعوت حداقلی پاسخ گفتم. می‌توانستم شرط و شروط بگذارم و یا شرکتم را منوط به اجماع گروه‌ها بکنم ولی به این حتی فکر نکردم و فکر نمی‌کنم. من شرایط را سعی می‌کنم در مقام عمل اگر برگزیده شدم تحقق ببخشم.»
«مجلس پنجم که پایگاه مردمی قوی‌تری از مجلس هفتم داشت به من و مهاجرانی و نوری رأی داد. اگر انتخابات باشکوه برگزار شود مشکلی نخواهیم داشت.»
«ما از آن روزنامه عصر که الان صبح شده است شکایت کرده‌ایم. هرچند به نتیجه اعتراض اعتقادی ندارم ولی برای ثبت در تاریخ اعتراض کردم.»
«من می‌گویم برای تضمین آخرت مردم به جای مسجد دانشگاه بسازید.»
«به دخالت غیر قانونی نهادهای دینی تن نخواهم داد.»
«در دولت خاتمی فقط چند وزیر یار و یاور خاتمی و برنامه اصلاحات باقی مانده بودند و به قولی علی مانده بود و حوضش.»
«در عرض هشت سال آن ارتباط عمیق بین خاتمی و دانشجویان کامل از دست رفت، شانزده آذر 77 را با شانزده آذر 83 مقایسه کنید.»
«اگر من اعتقاد داشتم تدارکاتچی خواهم بود هرگز کاندیدا نمی‌شدم.»
«حضور هاشمی مشکل جدی برای جبهه اصلاحات ایجاد نمی‌کند. مشکل اصلی برای آن‌ها که اسم خود را گذاشته‌اند اصول‌گرا خواهد بود.»
«اساتید اخراجی سال شصت گروهی مارکسیست آمریکایی بودند و با اعتصاب روند کار دانشگاه را مختل کرده بودند.»
«نباید با دفاع بد از دین، دین را بد جلوه بدهیم.»
«کمیته‌های انضباطی تحت نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی است و وزیر آنجا فقط یک رأی دارد.» در این مورد و نیز حراست بحثی درگرفت که معین در مورد کمیته‌های انضباطی بسیار خوب توضیح داد ولی توضیحاتش در مورد حراست چندان جامع و واضح نبود.
«برای مقابله با شورای نگهبان اراده مردم کافی است. فشار افکار عمومی یکبار اثر خود را در زمان مجلس پنجم نشان داد. در برابر قدرت افکار عمومی هیچ مقامی حتی شورای نگهبان تاب مقاومت نخواهد داشت.»
«حزب مشارکت و سازمان مجاهدین دچار تصلب حزبی نیستند و کسی را کاندیدا کرده‌اند که عضوشان نیست. امروز وضعیت به گونه‌ای نیست که دولت حزبی پاسخگوی مشکلات باشد.»
«دولت من یکپارچه خواهد بود ولی لزومی نیست حزبی باشد.»

چند پلاکاردی هم بلند کرده بودند: اصلاحات هشت سال دروغ، زنده‌باد رفراندوم، جمهوری دموکراتیک ایران و چندتای دیگر که ندیدم. جلسه‌ی شلوغی بود و اعتراض و بحث و فریاد فراوان داشت. مدیران جلسه هم به نظر من چندان باز چندان خوب عمل نکردند. معین در طول جلسه بسیار خونسرد بود و جز وقتی در مورد روزنامه‌ی کیهان صحبت می‌کرد حتی تن صدایش را هم سعی کرد ثابت نگه دارد. در کل می‌شود گفت معین شفاف صحبت کرد و از امتحان نمره قبولی گرفت. معین شخصیت آرامی دارد و ادامه دهنده‌ی راه خاتمی خواهد بود شاید کمی تند و تیزتر. امیدوارم موفق شود از سد رفسنجانی بگذرد.
با نظر معین در مورد شانزده آذر پارسال موافق نیستم. کافی بود سال قبل آنجا می‌بودید تا می‌دید هنوز آن ارتباط وجود دارد.سال 77 به‌صورت حمایت وجود داشت و سال 83 به شکل انتقاد.
این سخنرانی ما از دو کلاس وا گذاشت (عاجزانه درخواست می‌شود این جلسات را همان دوشنبه برگزار کنید که ما از کار و زندگی نیافتیم) و هفت هزار تومان جریمه که البته بعداً شخصاً از جناب دکتر معین وصول می‌کنیم.

در همین راستا:
راپورت جلسه پرسش و پاسخ با سردار قالیباف
راپورت جلسه پرسش و پاسخ با دکتر یزدی


قسم به تبار اشرافیت ای خودنویس من هرگز در عقد آن معاهده نقشی نداشتم، من فقط کاغذی سفید بودم که آن روان‌نویس بدذات بر رویم افکار پلیدش را حک کرد و به امضا رساند و من فقط ناظر بودم. بی‌مایه؟ چرا این‌گونه می‌گویی برادر؟ مگر من همان نبودم که برایم می‌گفتی بی‌تو من جوهردانی بیش نیستم؟ وای که چه زود فراموش می‌شود هر آنچه که مکتوب نباشد.


برای آزادی مجتبی سمیعی‌نژاد امضا کنید.
البته ما مثل برخی طمع ثروت نداریم، فقط از الپر قول وزارت نشد صدارت گرفته‌ایم.


دشمن باهوش از امن‌ترین موضع‌‌تان حمله می‌کند.


کمی آرشیو از نوع موضوعی ساختیم و فرستادیمش این کنار. نتیجه چندان چیز بدی از آب در نیامد. قسمت فوتو هنوز کار دارد چون عکس‌های ما در بلاگر جا ماند و انتقال‌شان حوصله می‌خواهد.


راه‌بندان است. همه بوق می‌زنند، فحش می‌دهند، غر می‌زنند. خسته‌ام. کمی به سبیل‌های استالینی راننده‌ی ماشین کناری زل می‌زنم، کمی از بزرگی سراگزور ماشین جلویی تعجب می‌کنم، کمی به آویزی که راننده پشتی از آینه‌اش آویزان کرده می‌خندم. حوصله‌ام سر می‌رود. شیشه را بالا می‌کشم، صدای ضبط را زیاد می‌کنم، چشمانم را می‌بندم.


سال‌ها کلید منتظر روزی بود که انتقامش را از در بگیرد. آن روز بالاخره رسید و کلید گم شد.


دن‌کیشوت خسته شده است. نیزه و زره‌اش را در بازار فروخته است و خود را از دست خدمتکار خلاص کرده است. هر روز دفترش را برمی‌دارد و در صفحه‌ای از آن طرحی از آسیاب بادی می‌کشد، بعد ساعت‌ها زل می‌زند به طرح. آفتاب که غروب کرد صفحه را پاره می‌کند و می‌رود که بخوابد. «فردا یکی بهتر می‌کشم، آنقدر که ارزش داشته باشد بسویش بتازم و نابودش کنم.»


امروز ظهر ساعت 11:30 انجمن اسلامی دانشکده فنی در تالار چمران جلسه‌ای با دکتر ابراهیم یزدی ترتیب داده بود. یادداشت‌هایی که برداشته بودم را کامل اینجا می‌نویسم (البته بدون هیچ تلاشی برای تبدیل یادداشت‌ها به یک گزارش) و بابت طولانی شدنش که خلاف عادت این وبلاگ است عذر می‌خواهم. نهضت آزادی تریبون ندارد و در نتیجه بسیاری از هم سن و سالان من هیچ‌گونه شناختی در موردشان ندارند. فکر می‌کنم یک گزارش یک صفحه‌ای حداقل کاری باشد که در موردشان می‌توانم انجام دهم. در ضمن شاید به‌خاطر اینکه از طرفداران نهضت آزادی هستم نتوانم یک ناظر کاملاً بی‌طرف باشم. هر چند تلاش خواهم کرد بی‌طرفانه بنویسم.

دکتر یزدی فقط با یک همراه قبل از شروع جلسه وارد سالن شد و رفت آرام در ردیف اول نشست، بی هیچ تشویقی شاید چون اصلاً کسی متوجه ورود دکتر نشد. بعد از جلسه هم همان‌طور که آمده بود از درب اصلی تالار خارج شد. برعکس دیگران (قالی‌باف و خاتمی و ...) که عموماً درب‌های کناری سالن را برای خروج استفاده می‌کنند. پیرمردی بود خسته ولی زنده‌دل. محکم و با صلابت حرف می‌زد و به نظر من حتی یکبار هم از پاسخ دادن طفره نرفت، آسمان و ریسمان را به هم نبافت و کاملاً شفاف جواب داد. تنها موردی که به زعم برخی کامل جواب نداد و پاسخ کامل را به بیانیه‌ای که قصد انتشارش را در سایت نهضت آزادی دارد موکول کرد قضیه محاکمه تیمسار رحیمی بود. بعد از دعوت شدن به روی سن با اعضای انجمن اسلامی دست داد و رفت پشت میز نشست.
«پیش‌نویس قانون اساسی که ما تهیه کردیم و به تایید آقای خمینی هم رسانده بودیم (البته چهار تغییر کوچک درش داد) هیچ یک از مشکلاتی که امروز داریم را نداشت. چیزی به اسم ولایت فقیه درش نبود، شورای نگهبان انتصابی نبود و توسط مردم انتخاب می‌شد، هیچ تاکیدی بر مرد بودن رئیس‌جمهور نبود.»
«برای اعمال سیاسی باید تحلیل سیاسی داشت صرف داشتن موضع سیاسی کافی نیست.»
«توسعه سیاسی مقدم بر توسعه اقتصادی است. به بهای محو خواسته‌های سیاسی مطالبات اقتصادی مردم را معضل مطرح می‌کنند و می‌خواهند حل کنند. مطالبات اقتصادی مردم کوچه و بازار مهم است ولی برای کنار گذاشتن خواسته‌های سیاسی کافی نیست.»
«سؤال از اعتقاد شما تفتیش عقاید است.»
«ناظران خارجی می‌گویند شما تمامی پیش‌زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی لازم برای توسعه را دارید و توسعه نیافتن ایران علی‌رغم آمادگی آن را پارادوکس ایران می‌دانند. دلیل این است که پیش‌زمینه سیاسی حاضر نیست.»
«ما یک کشور و دو سیستم داریم. یکی انتخابی است و یکی انتصابی. با این وضعیت ما هرگز نمی‌توانیم حتی وارد عصر توسعه شویم، باید این بحران مدیریتی حل شود.»
«اگر سال پاسخ‌گویی است سال پرسش نیز هست. من اینجا از رهبر می‌پرسم که آقا چه کسی مسؤول سیستم قضایی که جناب شاهرودی ویرانه خواندش است؟ ببینیم کسی پاسخی می‌دهد و در ضمن آیا روزنامه‌ها جرأت و اجازه چاپ این سؤال را دارند؟»
«ایران معاهده شورای بین‌المجالس را امضا کرده است که معاهده‌ای است بین‌المللی. شرایطی که ما برای شرکت در انتخابات مطرح کرده‌ایم فقط مفاد همان معاهده است و نه چیز بیشتری.»
«آن مرد بزرگوار در نماز جمعه می‌فرماید حکم اعدام برخی منافق‌نما‌ها در کشو میز منتظر است. این یعنی چه؟ پس منافق بودن ارزش است؟»
«مشفقانه به مسؤولان توصیه می‌کنم به‌جای آنکه به مذاکره با آمریکا فکر کنند اول بیایند با مردم کنار بیایند.»
«هیچ فارسی نمی‌تواند بگوید از یک کرد ایرانی‌تر است.»
«من واقع‌‌گرا هستم. در آسمان‌ها ممکن است من هم ایده‌آل‌هایی داشته باشم ولی سیاست در زمین است و باید واقع‌گرا بود. ولی نه به این معنی که در مقابل واقعیت‌ تسلیم شویم. باید واقعیت‌ها را پذیرفت و تلاش کرد تا تغییر داده شوند.»
«...این‌ها به خدا هم پاسخ‌گو نیستند...»
«اگر به فرض محال -که البته فرض محال، محال نیست- شرایط ما برآورده شد و ما را تأیید صلاحیت نیز کردند انتخابات را به یک رفراندوم تبدیل می‌کنیم. می‌گوییم مردم این برنامه‌ی ما است. اگر قبول دارید بیایید رأی دهد.»
«دلیل شکست اصلاحات نداشتن رهبر بود. خاتمی رهبری اصلاحات را نپذیرفت و این درست نبود.»
«آن موقع هم گفتیم انقلاب فرهنگی که از دانشگاه شروع نمی‌شود. بسیار زودتر باید شروع می‌شد. از دبستان، از مفاهیم.»
«نفت درآمد نیست، سرمایه است.»
«در رفتار همه ما آثار آن دو هزار و پانصد سال استبداد انعکاس پیدا می‌کند، این‌ها رسوبات تاریخی هستند.»
«ساختار حقوقی قانون اساسی اشکال دارد و پر از تناقضات است. تلاش خواهم کرد که اشکالات را اصلاح کنم.»
«مسأله آمریکا گره‌ای است که با دست باز می‌شود و این‌ها می‌خواهند با دندان باز کنند. بین دو کشور همیشه مسایلی وجود دارند که بتوان در موردش مذاکره کرد ولی ما می‌گوییم مذاکرات باید شفاف باشد، اگر هر گروهی سرخود برود در قبرس و آتن و غیره با آمریکا مذاکره کند ممکن است برای منافع خود امتیازاتی از مملکت بدهد.»
«خاطره‌ای تعریف کنم. چند سال قبل بعد از معالجه قلبم از آمریکا برگشته بودم. برای تشکر از عملکرد آقای کروبی در مورد پرونده‌ی ملی مذهبی‌ها به دیدنش رفتم. از من پرسید که می‌گویند از طرف آمریکا پیغامی آورده‌ای! گفتم حتی اگر بوش درب خانه مرا بزند و بگوید این را ببر به ایران می‌گویم ببر پست کن تا همه بدانند و در ضمن من این را ببرم به چه کسی بدهم، به رئیس‌جمهوری بدهم که قدرتی ندارد؟ به رهبری که شورای نگهبانش وقعی به دستورش نمی‌گذارد؟ به رئیس قوه قضاییه‌ای که دستورش در مورد آزادی زندانیان ملی مذهبی نادیده انگاشته می‌شود؟ کروبی پرسید به نظر تو آمریکا با ما چه خواهد کرد؟ گفتم مطمئن باشید نامه نمی‌نویسند که می‌خواهیم با شما چه کنیم. گفت عجب!»
«اگر من الان نگویم مملکت دارد چند پاره می‌شود بعداً می‌گویند شما با پنجاه و پنج سال سابقه سیاسی چرا نگفتید چه می‌شود و چه باید کرد؟»
«وای بر نظامی که اگر روزی ارتشی به اشغالش باید مردم با دسته گل به پیشوازش بروند.»
«بازجو از من پرسید تو به ولایت فقیه اعتقاد داری؟ گفتم نه. گفت خوب اگر روزی به قدرت برسی سعی می‌کنی قانون مربوط را عوض کنی؟ گفتم امیدوارم کار را به آنجا نکشانید که چنین چیزی لازم شود.»
«در مورد تیمسار رحیمی من فقط می‌گفتم این‌ها را اعدام نکنید تا بگویند چه کرده‌اند، محاکمه شوند.» توضیحات بیشتر موکول شد به را بیانیه‌ای که در سایت‌‌شان خواهند گذاشت.
«ما نمی‌توانیم از الگوی حزبی کشورهای دیگر استفاده کنیم. شاید از من شنیده باشید که همیشه می‌گویم در درون هر یک از ما یک شاه کوچولو نشسته است که تا فرصت پیدا کند می‌شود شاهنشاه. در هر فعالیت سیاسی باید مواظب بود کسی چنان قدرت نگیرد که خیال حکومت به سرش بزند.»
«سرنوشت هیچ ملتی را تا خود ملت نخواهند نمی‌توان تغییر داد.»
« این بار خواست ما برای تشکیل دولت تفاوت دارد با دولت موقت. این بار ما اگر به قدرت برسیم با خواست مردم است و نه با دستور رهبر.»
«شما اشتباه ما را نکنید. علیه چیزی که نمی‌خواهید با هر کسی متحد نشوید.»
«سوژه ما ]آزادی[ هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود.»
«شاه سعی کرد دین‌زدایی کند و نتیجه عکس داد، امروز هم می‌خواهند دین را رواج دهند و دوباره همان نتیجه.»
«نباید احتیاجی باشد که روزنامه‌ها برای انتشار مجوز بگیرند.»
«زمانی می‌‌گفتند تمام آدم‌های نهضت آزادی را می‌شود در یک وانت جا داد. حالا آن‌طور نیست، جوان‌هایی داریم که می‌خواهند ادامه دهند.»
«ما همیشه هستیم ولی شما صدای ما را هر چهار سال یکبار نزدیک انتخابات می‌شنوید. چون آن موقع می‌خواهند نشان دهند آزادی در مملکت است. روزنامه نداریم، تریبون نداریم، حتی دفتر نداریم. آن‌وقت چطور انتظار دارید اعضا و هواداران جدید داشته باشیم.»
«من از مبارزاتم پشیمان نیستم. الان اگر به گذشته برگردم شاید فقط در تاکتیک‌ها تغییراتی بدهم. ولی من از این خاک هستم، با پوست و گوش وخون. بازجو به من می‌گفت شنیدم زیرزمین خانه را دفتر کارت کرده‌ای، می‌آییم می‌ریزیم به هم. گفتم من اینجا به اختیار خودم آمده‌ام. اگر می‌خواستم تو باید سراغ مرا از پلیس اینترپول می‌گرفتی. من به خواست خودم به این کشور برگشته‌ام. برگشته‌ام تا باز برای کشورم مبارزه کنم.»

جلسه سه ساعت طول کشید ولی دکتر یزدی حتی در اواخر جلسه هم با همان حرارت ابتدا صحبت می‌کرد. از نزدیک که دیدمش به نظرم آمد دستش به خاطر سن لرز دارد، ولی از سخنوری‌اش هیچ‌چیز کم نشده است. آن‌روز در سخنرانی قالیباف بیش از چهار پنچ دوربین فیلمبرداری شمردم. امروز دوربین فیلمبرداری که نبود و فقط یک عکاس حرفه‌ای دیدم که حدس می‌زنم از کتاب ماه بود. سالن به تدریج پر شده بود و کمتر کسی با وجود طولانی شدن جلسه تالار را قبل از اتمام جلسه ترک کرد. در این نوع جلسات عموماً سخنران چندان تشویق نمی‌شود ولی چندین بار تمام دانشجویان به شدت یزدی را بابت نظرات شفافش به شدت تشویق کردند. فکر می‌کنم چنین جلسه‌ای باعث شد بسیاری بدانند اپوزسیون این مملکت چه می‌گوید و چه انتقادات مستندی از حکومت دارند. این پست طولانی هم تلاشی بود تا کمکی باشد به بیشتر شناخته شدن نهضت آزادی بین هم‌نسلان من.
نظر شخصی من این است که در بین گروه‌های سیاسی موجود روشن‌ترین و تمیز‌ترین گذشته و نیز بیشترین تجربه و برنامه را نهضت آزادی دارد. قطعاً اشتباهاتی داشته‌اند و من قصد دفاع ندارم ولی آن‌ها را مناسب‌ترین گزینه برای ریاست‌‌جمهوری در این قحطالرجال می‌دانم. البته به تحقیق که رد صلاحیت خواهند شد و رأی ما هم به‌طور یقین به معین خواهد بود.

نوشته‌های قبلی:
جلسه بررسی مشکلات و چالش‌های اتمی ایران با دکتر یزدی
راپورت از جلسه پرسش و پاسخ قالیباف


ابتذال یک ویژگی ذاتی است. گریزی نیست.


مطب دکتر منتظر بودیم منشی صدایمان کند و پرونده‌مان را بزند زیر بغل‌مان یعنی در یک ساعت آینده شاید نوبت‌تان برسد. پرونده کناریم را تحویلش دادند، می‌خندید: «روز اول سربازی بود و ما را ریخته بودند حیاط پادگان و منتظر بودیم. هنوز معلوم نبود کی جزو کدام گروهان است و غیره. بعد از سه ساعت انتظار زیر آفتاب یکی آمد ما را شمرد و رفت. کلی خوشحال شده بودیم که یکی آمد ما را شمرد...»


یکی به ما اضافه شده بود. گفتیم، خندیدیم، خاطرات ورق زدیم، افسوس خوردیم. حالا آن یکی برگشته و من مانده‌ام و دیوارها، مثل همیشه.


- جناب سرهنگ آمریکا به ایران حمله می‌کند؟
- نخیر، ابداً چنین چیزی امکان ندارد.
- چرا جناب سرهنگ؟
- ارتش چرا ندارد.


نگاهم روی کتاب‌ها سر می‌خورد، گهگاه روی کتابی لحظه‌ای مکث می‌کرد و برای بعضی وقت می‌گذاشت و به داخل هم سرکی می‌کشید. جلوی برخی خودش را می‌گرفت و برای گروهی دست به سینه می‌ایستاد. تخفیف می‌خواست، چانه‌ می‌زد، تعریف می‌کرد و توصیه می‌شنید. می‌گفت لذت جستجو برای کتاب خوب کمتر از لذت یافتن و خواندش نیست، نمایشگاه کتاب هم چندان بد جایی نیست.


در ادامه میز مستطیل قبل باز امروز یک عدد جلسه با جماعت حامی معین داشتیم و این بار خود دکتر معین هم آمده بود. حرف‌های بسیاری وبلاگیون زدند و معین هم پاسخ داد، هر چند پرسش‌ها بسیار مهم‌تر از پاسخ‌ها بودند. آن جماعت سیاسیون هم بیشتر آمده بودند همان پرسش‌ها و انتقادات را بشنوند. معین اعتراض داشت به اینکه همه‌جا به‌واسطه استراتژی ترس تبلیغ می‌شود باید به معین رای داد؛ ولی حقیقت این است که با وضع موجود برای اصلاحات دوباره تبلیغ کردن دل شیر می‌خواهد. کافی است چیزی بگویید تا زیر صدها نقد غیرمنصفانه له شوید. نقداً استفاده از حماقت رقیبان راحت‌تر است.
حضرت بسیار پرانرژی‌تر از آنی بود که احتمالش می‌رفت. چندان آدم خط‌کشی شده‌ای نیست، مزاح می‌فرماید و به نظر نمی‌آمد حتی از انتقادهای بسیار تندی که می‌شنید ذره‌ای رنجیده باشد. هر چند برای شخص معین وضعیت چندان مطلوب نیست، از طرفی به‌ قول خودش به‌خاطر «وظیفه اجتماعی» آمده است و قدرت جذابیتی برایش ندارد، از طرفی باید جواب «چه شد»‌های مردم را در مورد وعده‌های هشت سال قبل را بدهد، زمین و زمان هم می‌گویند کاریزما ندارد و حداقل برای جبران آن باید شفاف‌تر باشد و برنامه‌های دقیق‌تری ارایه دهد (ما هم قاطی همان زمین و زمان) به خط امامی بودنش اعتراض دارند، به استعفا دادنش اعتراض دارند، به دیر اسعفا دادنش اعتراض دارند و الخ. برای معین بد روزگاری است. حیفم آمد که مجبور شده است وارد سیاست شود.
«به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش»
معین اعتقاد زیادی به شعر بالا داشت. من ندارم، دیگر ندارم.

پس‌نوشت: جماعت گزارش‌های کامل و ناقصی از جلسه نوشته‌اند. الپر در این پست تمام آن‌ها را آورده ‌است(نگاه عالمانه؟)


اعتراض می‌کنی تا ساختار را تغییر دهی یا خود را تغییر و تطبیق نجات دهی؟


بالاخره موفق شدم این‌جا را راه‌ بیاندازم. بعد از چند روز جنگیدن با MT و بعد آن قالب‌ها و بالاخره انتقال آرشیو از بلاگر احتمال می‌دهم تمام شده باشد. چند مشکل در این جریانات رخ داد. یکی اینکه من از سایت و هاست و غیره چیزی نمی‌دانستم، دیگر اینکه از اچ‌تی‌ام‌ال و مووبل‌تایپ چیزی نمی‌دانستم و البته از اسکریپت‌نویسی نیز چیزی نمی‌دانستم. نتیجه اینکه تمام این کارها از طریق مهندسی معکوس و خودآموزهای تحت وب و البته عاصی کردن پشتیبانم در PersianTools انجام شد. مهمترین مراجع ما من باب تشکر عبارت بودند از بلغان‌تولز و لرد و سکتور صفر و البته پاگنده! (اسکریپت‌های redirect را از صفحه‌ی قدیمی‌اش در بلاگر برداشتم)
خلاصه چیزی حدود شش ماه پس از اتخاذ تصمیم‌ اسباب‌کشی این واقعه فرخنده به‌وقوع پیوسته است. لطفاً اگر در هر جای این بساط ایرادی می‌بینید لطف کرده گوشزد نمایید تا بلکه حل شود، البته اگر مشکل پیچیده بود لطفاً راه‌حل را نیز ذکر کنید.
تمة


دیروز انجمن اسلامی دانشکده فنی جلسه‌ی پرسش پاسخی با قالیباف برگزار کرد. یادداشت‌هایی برداشتم. نقل‌قول‌ها طبق معمول بریده‌بریده هستند و نه چندان دقیق.

قالیباف با همان تیپ قهوه‌‌ای مشهورش آمده بود و با وجود اینکه هوای سالن گرم بود تا آخر دست از سر آن کت برنداشت، لابد کاریزما نباید خط برمی‌داشت. سالن به تدریج پر شد ولی از اواسط جلسه وقتی معلوم شد آقا چندان شفاف نیست گروهی عطای آقا را به گفتمانش بخشیدند و رفتند. جو بیشتر علیه قالیباف بود، کلماتی که به کار می‌برد از زبان خودش نبود و گه‌گاه که کلمات را عجیب تلفظ می‌کرد صدای خنده آرامی از سالن شنیده می‌شد. بسیار عکاس و فیلم‌بردار آمده بودند. با یک بسم‌الله بسیار غلیظ و عربی حرف‌هایش را شروع کرد و همان اول مرتکب یک اشتباه استراتژیک شد: «فضای روشن‌فکری و نظریه‌پردازی برای جامعه لازم است ولی نباید از کارهای اجرایی غافل ماند...» در دانشکده فنی باید یک دیوانه باشید که به عنوان یک اصول‌گرا از خاتمی اینگونه انتقاد کنید.
«اصلاحات امری است لازم ولی باید مبتنی بر عقلانیت باشد نه احساسات.»
«ما در این مملکت حزب درست حسابی نداریم.»
«بزرگترین مشکل دولت این است که رانت‌خوار است.»
در مورد اقتصاد بیشتر در مورد بدیهیات صحبت کرد و شاید تنها قسمت قابل اعتنا نظریات مثبتش در مورد بخش خصوصی بود، البته حرف‌زدن مالیات ندارد.
«حل و پیشگیری تقابل‌های اجتماعی وظیفه‌ی نخبگان و روشنفکران کشور است.»
در مورد آزادی بیان اول دچار جوگرفتگی شد: «هر کس باید بتواند هرچه که فکر می‌کند بیان کند» و البته بعد از چند دقیقه آن مگر همیشگی آمد «مگر وقتی که امنیت ملی را به خطر بیاندازد و ...»
جلسه را سه نفر از انجمن اسلامی اداره می‌کردند. قالیباف کمتر حین پاسخ دادن به انجمنی‌ها نگاه می‌کرد. عملکرد آن‌ها هم چندان قابل قبول نبود، چندجا این فرصت را به قالیباف دادند که روال جلسه را به دلخواه خود عوض کند.
نکته جالب دیگر آنکه حتی یکبار هم کلمه «نیروی انتظامی» را بکار نبرد. به جای آن می‌گفت «پلیس».
«حرف مرد دوتاست. لازم شد باید قبول کند اشتباه کرده است.»
«اگر من رئیس جمهور بودم نمی‌گذاشتم کار انتخابات مجلس هفتم به آنجا بکشد. ولی اگر هم می‌کشید باز برگزار می‌کردم.»
«...شورای محترم نگهبان...»
«بالاخره با مجلس هفتم راهی برای تعامل پیدا می‌کنیم.»
«با بخشنامه مشکل گرانی حل نمی‌شود» در باب طرح تثبیت قیمت‌ها
«من همیشه سعی کردم به آقای خاتمی کمک کنم.» در مورد نامه فرماندهان سپاه به خاتمی که قالیباف هم یکی از آن‌ها بود. نامه‌ای بود بسیار تهدید کننده.
«18 تیر اوباش ریخته بودند مرکز شهر و نوامیس و موتور(!) مردم در خطر بود.»
«من همیشه حرف رهبر را قبول کرده‌ام و خواهم کرد.»
چند نفر حسابی خدمتش رسیدند. یک دکتر بنی‌هاشمی بود که شفاف‌نبودنش را به رخش کشید. دیگری مزروعی (یکی از وبلاگ‌نویسان دستگیر شده) که در نهایت گفت «شما وعده‌هایی را که به ما در مورد پیگیری بدرفتاری های ناجا با ما دادید فراموش کردید. وعده‌های ریاست جمهوری هم همین‌گونه خواهد شد؟»
تیرخلاص آخرین پرسش شفاهی بود: «من الان برخلاف کمی قبل اعتقاد دارم شما رئیس‌جمهور خوبی می‌شوید چون خوب آسمان و ریسمان را به هم می‌بافید، هرچند سخنرانی‌تان به گوش‌نوازی سخنرانی‌های آقای خاتمی نیست.»
در نهایت به نظر من قالیباف آدمی در قد و قواره ریاست‌جمهوری نیست. هنوز تجربه‌ی کافی در سیاست ندارد، شاید پست وزیر و وکیل بیشتر برازنده‌اش باشد. چاله‌هایی که دیگران حین بحث برایش کنده‌اند را نمی‌تواند رد کند و بعضاً خودش برای خودش چاه می‌کند. در رقابت داخلی جناح راست تنها امتیاز قالیباف به لاریجانی این است که سابقه منفی ندارد، البته اصولاً چندان سابقه‌ی سیاسی‌ای ندارد که مثبت باشد یا منفی.


پاگنده چند قرن قبل فرموده بود هر روز نوشتن ابتذال است (البته شاید هم خلبان‌کور نوشته بود و یا هر دو و حتی هیچ‌کدام، شاید هم منظور این‌گونه نبود. پذیرای هر گونه تکذیب هستیم) از این دیدگاه ما یکی از مبتذل‌ترین‌ها هستم. فلذا تصمیم گرفته‌ایم این ابتذال را کمی کم کرده و هر روز یک پست بیشتر افاضات نکنیم شاید که ابتذال ذاتی‌مان کم شود.
در ضمن امروز رفته بودیم جلسه پرسش پاسخ قالیباف در دانشکده عمران. ارایه راپورت را به علت ذیق وقت و خستگی مفرط و پاره‌ای مسایل به فردا موکول می‌کنیم. باشد که باشد.


دو الاغ پرواز می‌کردند،
یکی می‌خواست برود بالا ببیند بالای برج تهران بشقاب ماهواره هست یا نه،
آن یکی می‌خواست برود پایین علف سبز شده زیر پای آدم‌ها را ببیند،
خوردند به هم و افتادند.
الاغ‌های خر...


صفحه‌ی اول